eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
280 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 🌀 خاطرات مادران شهیدان و 🌀 به‌زودی در کانال انجمن راویان @Revayate_ravi
🌀 🌀 خاطرات مادران شهیدان و 🌀 به‌زودی در کانال انجمن راویان @Revayate_ravi
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاسـت 🔷🔹 🔲 خـاطــرات مـادر شـهیــدان و 🔲 قسمت : 4⃣1⃣ آخرین قسمت ✍ این هم داستان من و بچه‌هام.من و حاجی و خونه‌ای که هیچ‌جای دنیا آرامش اونجا رو برام نداشت.تنها که میشم میرم عکس بچه‌ها رو دونه به دونه می‌بینم.تماشای عکس‌ها که تموم میشه میرم سراغ وصیت‌نامه‌هاشون. می‌خونم ، روی چشم‌هام میگذارم و بوشون می‌کنم.هنوز هم با بچه‌هام زندگی می‌کنم.به این خونه رفت‌و‌آمد دارن.باهم حرف می‌زنیم،می‌خندیم،گریه می‌کنیم. ✍ حاج محمود هم سال ۱۳۸۷ سکته کرد.۸ سال پرستارش بودم.نگاهم می‌کردو می‌گفت: ( حاج‌خانم!الهی من قربون روزهای تنهایی‌ت بشم.)هر روز به من وابسته‌تر میشد‌.هفته‌ای دوبار جای تختش رو تو خونه عوض می‌کردم تا محیط براش یکنواخت نشه.حاج محمود برای من فقط همسر نبود.جای برادر بزرگتر و حتی پدر نداشته‌ام بود.سربه سرم میگذاشت که وقتی به خونش رفتم یه ذره بچه بیشتر نبودم.راست می‌گفت: موقع ازدواج سیزده‌سالم بود و حاج محمود ۳۳ ساله.دستم رو گرفت و صبورانه همراهیم کرد تا کم‌کم با دنیای کودکیم خداحافظی کردم و شدم خانم خونش. ✍ سال ۱۳۷۷ سرزده و بی‌خبر به منزل ما اومدن‌.امیرحسین ۱۲ ساله بود.دستش رو گرفتم و بردم جلوی آقا ، گفتم: آقا اگه اسلام اجازه بده ، تنها یادگار شهدا رو پیش پای شما قربونی کنم.فرمودند: 《این فرزند سرمایه‌ی شماست》 حاجی روزهای آخر دست من رو گرفت و بوسید.گفتم:حاجی چرا شرمنده می‌کنی؟؟ این کارا چیه؟؟ حاجی گفت: این دست‌ها سه‌تا شهید بزرگ کرده. ✍ بهشت زهرا که میرم وقت کم میارم .همه یه گل دارن من اونجا یه گلستان گل دارم‌.عزیز،مادرشوهرم،برادرم محمد، حاجی ، تازه بعد از اونها میرم سراغ بچه‌ها.به خنده میگم : دارم میرم خونه‌ی بچه‌هام.ولی واقعا همین‌طور هست.اونجا خونشون هست.سنگ مزارشون رو می‌بوسم که: پایین پای بچه‌ها ۱۳ شهید گمنام دفن هستند.برای همه‌شان اسم گذاشتم.مثل پسرهایم دوستشان دارم.برایشان مادری می‌کنم. همیشه در مصاحبه‌هام میگم: امیدوارم هیچ مادری به حال من دچار نشه.که فقط دلِ من داند و من دانم و دل داند و من.بارها گفته‌ام: 《ما هنوز دینمان را به این مردم نجیب ادا نکردیم.ما به این مردم بدهکاریم.》 @Revayate_ravi
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاسـت 🔷🔹 🔲 خـاطــرات مـادر شـهیــدان و 🔲 قسمت : 4⃣1⃣ (زن ، زنـدگے ، شهـادت ) ✍ این هم داستان من و بچه‌هام.من و حاجی و خونه‌ای که هیچ‌جای دنیا آرامش اونجا رو برام نداشت.تنها که میشم میرم عکس بچه‌ها رو دونه به دونه می‌بینم.تماشای عکس‌ها که تموم میشه میرم سراغ وصیت‌نامه‌هاشون. می‌خونم ، روی چشم‌هام میگذارم و بوشون می‌کنم.هنوز هم با بچه‌هام زندگی می‌کنم.به این خونه رفت‌و‌آمد دارن.باهم حرف می‌زنیم،می‌خندیم،گریه می‌کنیم. ✍ حاج محمود هم سال ۱۳۸۷ سکته کرد.۸ سال پرستارش بودم.نگاهم می‌کردو می‌گفت: ( حاج‌خانم!الهی من قربون روزهای تنهایی‌ت بشم.)هر روز به من وابسته‌تر میشد‌.هفته‌ای دوبار جای تختش رو تو خونه عوض می‌کردم تا محیط براش یکنواخت نشه.حاج محمود برای من فقط همسر نبود.جای برادر بزرگتر و حتی پدر نداشته‌ام بود.سربه سرم میگذاشت که وقتی به خونش رفتم یه ذره بچه بیشتر نبودم.راست می‌گفت: موقع ازدواج سیزده‌سالم بود و حاج محمود ۳۳ ساله.دستم رو گرفت و صبورانه همراهیم کرد تا کم‌کم با دنیای کودکیم خداحافظی کردم و شدم خانم خونش. ✍ سال ۱۳۷۷ سرزده و بی‌خبر به منزل ما اومدن‌.امیرحسین ۱۲ ساله بود.دستش رو گرفتم و بردم جلوی آقا ، گفتم: آقا اگه اسلام اجازه بده ، تنها یادگار شهدا رو پیش پای شما قربونی کنم.فرمودند: 《این فرزند سرمایه‌ی شماست》 حاجی روزهای آخر دست من رو گرفت و بوسید.گفتم:حاجی چرا شرمنده می‌کنی؟؟ این کارا چیه؟؟ حاجی گفت: این دست‌ها سه‌تا شهید بزرگ کرده. ✍ بهشت زهرا که میرم وقت کم میارم .همه یه گل دارن من اونجا یه گلستان گل دارم‌.عزیز،مادرشوهرم،برادرم محمد، حاجی ، تازه بعد از اونها میرم سراغ بچه‌ها.به خنده میگم : دارم میرم خونه‌ی بچه‌هام.ولی واقعا همین‌طور هست.اونجا خونشون هست.سنگ مزارشون رو می‌بوسم که: پایین پای بچه‌ها ۱۳ شهید گمنام دفن هستند.برای همه‌شان اسم گذاشتم.مثل پسرهایم دوستشان دارم.برایشان مادری می‌کنم. همیشه در مصاحبه‌هام میگم: امیدوارم هیچ مادری به حال من دچار نشه.که فقط دلِ من داند و من دانم و دل داند و من.بارها گفته‌ام: 《ما هنوز دینمان را به این مردم نجیب ادا نکردیم.ما به این مردم بدهکاریم.》 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi