انجمن راویان شهرستان بهشهر
#شهید_امام_رضایی
💠 خواب دختر شهيد محرابی چند شب قبل از شهادت پدرش🌷
🔰چند شب قبل از #شهادت_امام_رضا(ع) خواب دیدم درمراسم ظهر شهادت امام رضا (ع )هستم که پدربزرگم هرسال نذری ميدادند🍵 در حال كمك كردن درساختمانی بودیم
صدای مردی به گوشم خورد که میگفت: امسال امام رضا (ع) حاجت بابات را خواهد داد✨
🔰من بعد از این خواب خیلی #بیقرار شدم ومدام صدای آن مرد در گوشم میچرخید
مراسم شروع شد. چون تعداد مهمان ها زیاد بود خانه یکی از همسایه ها را گرفته بودن و آن ساختمان همان ساختمانی بود که من در خواب دیده بودم 💭
🔰خیلی حالم بد بود پنجره اتاق را باز کردم وبنر ایستاده پدر بزرگم را دیدم و دوباره همان صوت در گوشم پیچید (سال پدر بزرگت بنر بابات هم کنار آن بنر میرود)وباز من بیقرارتر شدم تا اینکه خبر شهادت پدرم رو دادن😭😭
🔰پیامی که #شهیدحسین_محرابی درشب قبل ازشهادت برای یکی از بستگان فرستاد👇
چشم مرا پیاله خون جگر کنید
🍂هر وقت تر نبود #به_اجبار تر کنید
من کمتر ازگدای #شب_جمعه نیستم
🍂خانه به خانه دست مرا در به در کنید
بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند
🍂مارا فُضیل فرض کنید و #نظرکنید
این #تحبس_الدعا شدن از مرگ بدتر است
🍂فکری برای این نفس بی اثر کنید😔
#العفو گفتنم که به جایی نمیرسید
🍂ذکر #حسین حسین مرا بیشتر کنید💔
در میزنم و هیچ کسی باز نمیکند
🍂پس زودتر #امام_رضا راخبر کنید😭
#شهید_مدافع_حرم
حسین محرابی🌹
تاریخ شهادت مصادف با شهادت امام رضا(ع)💔
@Revayate_ravi
#سلام_شهدایی🍃
سلام ما به لبخند شهیدان
به ذکر روی #سربند شهیدان
سلام ما به گمنامانِ لشکر
به تسبیحات #یازهرای معبر
همانهایی که عمری نذر کردند
اگر رفتند دیگر #برنگردند
@Revayate_ravi
#خالڪوبی_تا_شهـادت
👈 #شهیدمجیدقربانخانی 💐
#قسمت_چهارم
تا میخواهیم برای مجید گریه ڪنیم، خندهمان میگیرد داداش مجید شیرینی خانه است.
شیرینی محله، حتی آوردن اسمش همه را میخنداند اشڪهایشان را خشڪ میڪند تا دوباره دورهم شیرینڪاریهای مجید را مرور ڪنند عطیه خواهر مجید درباره شوخطبعی مجید میگوید:«نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید ڪاری با ما ڪرده ڪه تا از دوری و نبودنش بغض میڪنیم و گریه میڪنیم یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یڪدل سیر میخندیم.
مجید ڪارهای جدیاش هم خندهدار بود. از مجید فیلمی داریم ڪه همزمان ڪه با موبایلش بازی میڪند برای همرزمهایش ڪه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند همه یڪدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میڪند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد.
مجید شبها دیروقت میآمد وقتی میدید من خوابم محڪم با پشت دست روی پیشانی من میزد و بیدار میڪرد این شوخیها را با خودش همهجا هم میبرد.
مثلاً وقتی در ڪوچه دعوا میشد و میدید پلیس آمده.
لپ طرفین دعوا را میکشید.
لپ پلیس را هم میڪشید و غائله را ختم میڪرد.
یڪبار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محڪم توی سرش خورد ڪرد همه ڪه نگاهش ڪردند خندید همین قصه را تمام ڪرد و دعوا تمام شد هرروز ڪه از ڪنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میڪرد حالا ڪه نیست.
همه به ما میگویند هنوز چشمشان به ڪوچه است ڪه بیاید و یڪ تیڪهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
#ادامہ_دارد...
✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
@Revayate_ravi
#پست_اینستاگرام_زینب_سلیمانی
"نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم"
از برادر نزدیکتر از پدر دلسوز تر
▫️حسین آقای پورجعفری
کسی که بابا هر وقت میخواست وصفش را برای ما بکند یک جمله میگفت: مثل پروانه دور من میگردد...
▫️مگر میشود تو را از یاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا، شما به قول خود بابا همانطور که پدر دور فرزندش میگردد حسین پور جعفری دور من میگردد.
▫️شبها تا زمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی و صبحها قبل از بابا بیدار میشدی و دم در اتاق مینشستی.
همیشه جیبهایت پر بود از کشمش و توت خشک قدم به قدم از ترس گرسنهماندن فرماندهات، یارت، دست در جیب میکردی و در دهانش میگذاشتی.
▫️چگونه میتوان از تو یاد نکرد وقتی -با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست- بابا ما را واسطه کند در سفر آخر -که برگشتی نداشت- بگوید حسین را منصرف کنید با من نیاید.
▫️با گفتن این جملهی ما به تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما را حلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت را شنیدیم که گفتی: یعنی من حاجی را وسط بیابان تنها بگذارم...!!؟
کاش بودی سراغ بابا را از تو میگرفتیم تو هیچ وقت ما را بیجواب نگذاشتی
سلام مان را به بابا برسان
سفر به سلامت یار وفادار
#زینب_حاج_قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_پورجعفری🌷
🦋🦋شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
@Revayate_ravi
🔻تدبیر #شهید_حسین_خرازی در برابر دشمن تا دندان مسلح
وقتی لشگر ۱۴ امام حسین(ع) به خاک عراق نفوذ کرد و به منطقه تسلط پیدا کرد، آتش عراق سنگین شد.
شهید خرازی از طریق بیسیم به ژنرال ماهر عبدالرشید (از فرماندهان معروف ارتش عراق) پیام داد: «خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهاي مجهز نونی تو را هم گرفتم. هيچ مانعی جلوی من نيست؛ امشب میخواهم بيايم به شهر بصره و تو را ببينم!»
ماهر عبدالرشيد هول كرد! پرسيد: «میخواهی بيايی چه كار كنی يا چه بگويی؟!»
خرازی جواب داد: «يك پای تو را قطع كردم. میخواهم پای ديگرت را هم قطع كنم!»
ماهر جواب داد: «بيا! من هم يك دست تو را قطع كردم، دومی را هم قطع میكنم!»
خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در ميدان شهر بصره»
با اين پيغام، اوضاع نيروهای عراقی به هم ريخت. ژنرال ماهر عبدالرشيد كه واقعاً از تصور سقوط شهر بصره ترسيده بود، تمام چينشی را كه قبل از آن برای عقب نشينی انجام داده بود، به هم زد!
حجم آتش عراق دهها برابر شد و آن شب به قدری روی منطقه شلمچه گلوله ريختند كه در طول تاريخ جنگ تا آن زمان و حتی بعد از آن بی سابقه بود!
وقتی حکمت این کار را از خرازی پرسیدند، گفت: «ما در اين منطقه نيرو و امكانات نداشتيم. مهمات هم نداشتيم. اين كار را كردم تا آنها تحريک شوند و منطقه را زير آتش بگيرند و دست كم به اندازه يك هفته عمليات، مهمات خود را هدر بدهند!»
بعدها براساس مطالبی كه از بيسيم شنيده شد، گفتند: «آن شب انبارهای مهمات عراقیها خالی شده بود و به قدری كمبود مهمات داشتند كه تا دميدن صبح، مهمات داخل تريلرها را مستقيم به كنار توپ ها و خمپاره اندازها میردند و مصرف میكردند.»
⛔️این تدبیر شهید خرازیرو مقایسه کنید با دولتمردان کنونی که تا حالا چندین بار سر بزنگاه، گرای خالی بودن خزانه و اثر کردن تحریمها رو به دشمن دادن❗️
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#مجروح_عملیات
#بخش_دوم
📌همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس میکردم که مرا عمل کنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد. عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند. در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود،اعلام کردند:یک غده نسبتا بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده. به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جدا سازی آن بسیار سخت است.
📗بعداعلام شد اگر عمل صورت بگیرد ،یا چشمان بیمار از بین میرود و یا مغز او آسیب جدی خواهد دید
کمیسیون پزشکی ،خطر عمل جراحی را بالای ۶۰درصد می دانست و موافق عمل نبود .
📒اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون پزشکی بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابرو ی من را شکافته وبا برداشتن استخوان بالای چشم،به سراغ غده در پشت چشم بروند. عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ۱۳۹۴در یکی از بیمارستان های اصفهان انجام شد .عمل که شش ساعت به طول انجامید تیم پزشکی قبل از عمل،بار دیگر به من وهمراهان اعلام کرد به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم ،احتمال نابینایی ویا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد.
🔹برای همین احتمال موفقیت عمل،کمتر از پنجاه درصد است و فقط با اصراربیمار ،عمل انجام میشود با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم. با همسرم که باردار بود ودر این سال ها سختی های بسیار کشیده بود وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم
وارد اتاق عمل شدم. حس خاصی داشتم. احساس میکردم که از این اتاق عمل دیگر بر نمیگردم .تیم پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد. من در همان اول کار بی هوش شدم....
🔸عمل جراحی طولانی شد .و برداشتن غده پشت چشم ،با مشکل مواجه شد .پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد. آن ها کار را ادامه دادند ودر آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.....
نثار #شهدا🌹 صلوات💐💐💐
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
ما...
تو را ندیدهایم!
اما یک دل، نه...
صد دل، عاشقت شدیم!
ما...
تو را ندیدیم!
اما از کودکی...
یادمان دادند...
به تو #تکیه کنیم!
که جانیّ و جهانی!
ما...
تو را ندیدیم!
اما جان و جوانیمان را...
با دعا برای #فرج
سپری کردیم!
کاش...
هدیه این روزهای ما...
دیدنِ رویِ ماهَت باشد؛
عالیجناب عشق💚
@Revayate_ravi
#خالڪوبی_تا_شهـادت
👈 #شهیدمجیدقربانخانی 💐
#قسمت_پنجم
*مجید قربانخانی
مجید سوزوڪی نیست*
داستان مجید را بسیاری با «مجید سوزوڪی» اخراجیها مقایسه ڪردهاند.
پسر شروشور و لات مسلڪی ڪه پایش را به جبهه میگذارد و بهیڪباره متحول میشود؛
اما خواهر مجید میگوید مجید قربانخانی، مجید سوزوڪی نیست:
«بااینڪه خودش از مجید اخراجیها خوشش میآمد؛
اما نمیشود مجید ما را به مجید اخراجیها نسبت داد.
برای اینڪه مجید سوزوڪی به خاطر علاقه به یڪ دختر به جبهه رفت؛
اما مجید به عشق بیبی زینب همهچیز را بهیڪباره رها ڪرد و رفت.
از ڪار و ماشین تا محلهای ڪه روی حرف مجید حرف نمیزد.
مجید سوزوڪی اخراجیها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود.
ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارڪ بود.
هیچکس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند.
همه میدانستند ماشین مجید است.
برای مجید همه احترام قائل بودند؛ اما او با همه اینها همهچیز را رها ڪرد و رفت.»
#ادامہ_دارد...
✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
@Revayate_ravi
خروج، روایتی شجاعانه و واقعی از سرکوب مطالبات مردم توسط برخی از سیاسیون آشناست.
#حاتمی_کیا با خلق قهرمانی از جنس مردم و دیالوگ های دلنشین، اثر فوق العاده ای به وجود آورده....
تو این روزهای کرونایی، می تونید این فیلم رو تو خونه و به صورت آنلاین از طریق
https://t.co/QQysQ7gvbr
مشاهده کنید
@Revayate_ravi
#روایتگری
#ارتش
▫️ما آدم هایی را در ارتش داشتیم و داریم که اینها در عمل نشان دادند که در سطوح بالای معنویّتند؛ یکیاش همین صیّاد شیرازی، یکیاش همین بابایی. ازاینقبیل کم نداریم؛ حالا این افراد معروف و نامدار را من اسم آوردم؛ ازاینقبیل زیاد داریم. بنده نمونههایش را در خود اهواز که مدّتی آنجا بودیم دیدم و از نزدیک مشاهده کردم.
من بارها گفتهام اینها را که نیمهی شب بود، بنده از یک تیپی در اهواز -که بهقدر یک گردان بیشتر استعداد نداشت- داشتم بازدید میکردم، پهلوی تانک، نظامیِ مسئول تانک ایستاده بود نماز شب میخواند. چه کسی در آن بیابان، در آن هوای سرد به این فکر میافتاد؛ نیمهی شب، وسط زمستان ایستاده بود و نماز شب میخواند. آنوقتها هنوز این حرفهایی که حالا رایج است، گریهها و بچّههای بسیجی و مانند اینها، خیلی باب نشده بود که ما اینها را از نزدیک دیدیم. یا بهنظرم آن سرگردی یا سرهنگ دوّمی بود که آمد پیش من با حال تأثّر و نزدیک به گریه، که بنده خیال کردم میخواهد از من درخواست کند که به او مرخّصی بدهیم؛ مثلاً نگرانی دارد و میخواهد مرخّصی بگیرد و از اهواز برود. آمده بود و درخواستش این بود که شماها یک کاری بکنید که شبها که این جوانهای داوطلب با آقای چمران میروند برای به قول خودشان شکار تانک، من هم با اینها بروم. میشد فکرش را بکنید؟ یک افسرِ ارشد -حالا درجهاش درست یادم نیست؛ بگویید سرهنگ دوّمی بود، در همین حدودها- میآید و داوطلبانه میخواهد با جوانهای بسیجی که از تهران آمدهاند و میخواهند شبها بروند در تاریکی یا با استفادهی از تاریکی، ضربههای نقطهای به دشمن بزنند -آنوقت اینجوری بود، اوایل جنگ اینجوری بود- همکاری [کند] و ازاینقبیل.
🎙 راوی: امام خامنه ای عزیز ۱۳۹۶/۰۱/۳۰
#ارتش_انقلابی
@Revayate_ravi