eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💚 چهارشنبه های امام رضایی💚 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 9⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷 گفتم: به تنها چیزی که این مدت به آن فکر نکردم ، همین بود‌.برای من بهتر این است که در ایران بمانم و کار خودم را بکنم.اما به خانم کامیلا قول داده‌ام و باید برای تبلیغ بروم.شرط ازدواج او هم همین بوده‌است و من هم پذیرفتم.من عقده خارج رفتن ندارم و کشور خودم را بیشتر از هرجای دیگر دوست دارم.🍃 🔹بالاخره نظر نهایی‌اش را گفت: ما همه‌چیز را بررسی کرده‌ایم و با این ازدواج مخالفتی نداریم ، فقط باید بعد به و سوم به من قول بدهی.قول بده این دختر را اذیت نکنی و خوشبختش کنی.🍃🔹کاری نکنی که یک‌روز از این ازدواج پشیمان شود.ناراحتش نکن که اگر کردی حساب کارت با خدا و امام‌زمان(عج) است. من هم قول دادم تلاشم را بکنم که اذیتت نکنم و خوشبختت کنم‌جوری که از دستم راضی باشی.🍃 🔷پدر علی یک خطبه خواند تا من و علی بتوانیم تا روز عید غدیر که قرار بود عقد رسمی خوانده انده شود به هم محرم باشیم.🍃 🔹آنها برایم حلقه عقد خریدند.از نظر من نیازی به حلقه نبود.اما پدر علی اعتقاد داشت که باید حتما حلقه خریده شود و همچنین یک لباس رنگ روشن.وقنی لباس شیری‌رنگ بلند را دیدم که بالا تنه‌اش با مروارید تزئین شده‌بود و آستین‌هایش ترکیبی از توروروبان‌هایی شبیه به گل بود ذوق‌زده شده‌بودم.اما نمی‌خواستم به علی از نظر مالی فشار بیاید.وضع علی را خوب درک می‌کردم.برای همین قبول نمی‌کردم.🍃 🔹ولی پدر علی بزور لباس را خرید و مادرش می‌گفت: باید زمان عقد لباس‌نو بپوشی.بعد چادری که خودش برایم دوخته‌بود،روی سرم انداخت تا از اندازه بودنش مطمئن شود.خودم را در آینه دیدم‌خیلی قشنگ بود.پارچه‌اش را از مکه آورده‌بود.گفت: مثل فرشته‌ها شده‌ای. خندیدم.علی هم خندید.🍃 🔹 و روز در با مهریه بهارآزادی در شناسنامه‌های یکدیگر ثبت شد.🍃 🔷یک‌سال و چندماه باپدرومادرعلی در طبقه دوم خانه‌شان زندگی کردیم.بعد با وام ازدواج و پولی که پدرم برای کمک فرستاد،توانستیم کمی وسیله زندگی بخریم و زندگی مستقل خود را در طبقه پایین همان خانه آغاز کردیم.🍃 🔹ما هیچ مراسمی به‌جز مراسم عقدی که در مسجد جمکران برگزار شد،نگرفتیم.خانواده علی خیلی اصرار داشتند که برایمان مراسم عروسی بگیرند.اما من راضی نشدم‌گفتم: بهتر نیست همین پول را صرف یک سفر زیارتی یکنیم؟کربلا یا مشهد دلتنگ زیارت بودم و فلسفه برگزاری مراسم را نمی‌فهمیدم.🍃 🔹بالاخره بعد از مدت زیادی که با علی و خانواده‌اش صحبت کردم،موافقتشان را اعلام کردند.علی گفت: خود من هم با مراسم مخالف بودم.اما نمی‌خواستم نظرم را به شما تحمیل کنم.🍃 🔷البته این اولین اختلاف بین ما نبود.بعد از عقد مسائل مختلفی پیش می‌آمد که نظراتمان در مورد آن فرق می‌کرد.من و علی از دو فرهنگ متفاوت بودیم و هر دو می‌دانستیم این اختلافات کاملا طبیعی است.🍃 🔹گاهی با مادر علی وارد بحث می‌شدیم.او از من انتظار داشت شبیه عروس‌های ایرانی باشم و من هنوز نمی‌دانستم عروس ایرانی بودن برای یک مادرشوهر سنتی چطور است ولی علی برای من می‌گفت:مادرش در نبود من چقدر به علی سفارش می‌کند که هوای کامیلا را داشته‌باش.🍃 🔹او از خانواده‌اش دور است و نباید بگذاریم احساس دلتنگی کند و من با تعجب به حرف‌های علی گوش می‌‌دادم.این تناقض بین رفتار و گفتار مادرش را نمی‌فهمیدم.علی در ارتباط خوب من و مادرش کمک زیادی کرد.🍃 🔷گاهی بی‌این‌که دلیل خاصی داشته‌باشد ناراحت بودم و دوست داشتم با کسی دعوا کنم که علی از همه نزدیک‌تر بود.علی می‌گفت: دوری تو از خانواده‌ات باعث ناراحتی‌ات شده و من هم کاملا حرفش را قبول داشتم.🍃 🔹ما همیشه اختلافاتمان را با حرف‌زدن حل کرده و می‌کنیم.حرف‌زدن مثل آب بر روی آتش است. همان‌طور که در قرآن آمده‌ زن و مرد برای یکدیگر مثل لباس هستند.🍃 🔹عیب‌های هم را می‌پوشانند و باعث پیشرفت یکدیگر می‌شوند.ما این مدت در سختی‌ها،چه مالی چه رفتاری،از هم حمایت کرده‌ایم. ما توانستیم در کنار هم کار کنیم و وسایل خانه را یکی‌یکی بخریم.🍃🔹علی قبل از ازدواج یک موتور داشت.بعد از ازدواج با کمک هم ماشین خریدیم.روزبه‌روز از نظر مادی و معنوی پیشرفت می‌کردیم و من از این بابت خیلی خوشحال بودم.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر بچه شهید لبنانی که آرزوی دیدن مداحی ایرانی را داشت دیدار پویانفر با مادرشهید فاطمه امروز با آقا محمدحسین پویانفر که به بیروت اومده بود رفتیم تا به مادر شهیده‌ای سر بزنیم که دخترش در ‌حاثه تروریستی پیجر ها به شهادت رسید چه کار خوبی چقدر خانواده‌های داغدار به این روحیه‌دادن‌ها نیاز دارن 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بعد از حمله موشکی ایران همه جهان رفتن تو کف شخصیت رهبر ایران ... این کلیپ رو هم یکی از پیج های خارجی زیرنویس کرد و برای مخاطباش پست کرده ...‌ ‌ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 0⃣2⃣ 🌅🕌من‌ یک‌ مسلمانم 🕌🌅 🔶از بهترین اتفاقات بعد از ازدواج،همان هدف اصلی آمدنم به ایران،یعنی تبلیغ بود.شیرین‌ترین فرصت تبلیغی که برایم پیش آمده‌بود.روزی بود که با علی به یک روستا رفتیم.🍃 🔸علی شب‌ها منبر داشت.من هم برای خانم‌ها جلسه می‌گذاشتم و به بچه‌ها قرآن یاد می‌دادم.روزها هر دو باهم برای بچه‌ها کلیپ می‌ساختیم.مسابقات قرآن و نقاشی برگزار می‌کردیم و گروه سرود تشکیل دادیم.آن ماه‌رمضان هم برای مردم روستا و هم برای من و علی برکات زیادی داشت.تمرینی بود برای رفتن به برزیل.🍃 🔸یک‌روز یکی از اقوام علی که ساکن همان روستا بود.ما را برای افطار دعوت کرد.دختر و دامادش هم از تهران آمده‌بودند.نام دخترش زهرا بود.یک مانتوی تنگ پوشیده بود که آستین‌های کوتاهی داشت.شالی که روی سرش بود هم تنها بخشی از وسط سرش را پوشیده بود.🍃 🔸من و علی کنار هم روی زمین نشسته‌بودیم و زهرا و همسرش هم مقابل ما نشسته‌بودند.زهرا به من نگاه می‌گرد و با شوهرش پچ‌پچ می‌کرد.گاهی با تمسخر می‌خندیدند و گاهی به طرز بدی خیره می‌ماند.من معذب شده‌بودم و نگاهم را از او می‌دزدیدم.🍃 🔶پدر زهرا پرسید: از برزیل چه خبر؟ علی شروع کرد از تعریف کردن از شهرها و مردم برزیل.زهرا گوش تیز کرد و تمام حواسش به حرف‌های علی بود.دیدم در گوش مادرش که تازه کنارش نشسته‌بود چیزی گفت و مادرش هم چیزی گفت.🍃 🔸علی داشت می‌گفت: خانم من در خیابان‌های سائوپائولو با همین حجاب و چادر راه می‌رود.🍃 🔸دختر رو به من کردوگفت: من شما را نمی‌شناختم.نمی‌دانستم مسیحی بودید و مسلمان شده‌اید‌چه‌جالب‌چرا؟؟؟چرا مسلمان شدید؟ما دوست داریم مسیحی بشویم.برای چی برزیل را ول کردید آمدید اینجا؟؟ من داستان آشناییم با اسلام و دلایلم را برایش گفتم.خوب گوش کردوگفت:ببین من این حجاب را دارم و روزبه‌روز بدتر هم می‌شود.🍃 🔸این‌جور لباس پوشیدن را می‌پسندم.دوست دارم آزاد باشم.خوشم نمی‌آید کسی به من زور بگوید.حجاب اجباری را قبول ندارم.ولی چون تو از مسیحیت به سوی اسلام آمدی و خودت این حجاب را قبول کردی.اگر دلیل بیاوری من قبول می‌کنم.اما دلایل مسلمان‌ها و زن‌های فامیل و مسجد را قبول ندارم.🍃 🔶گفتم: من حجاب را انتخاب کردم. نه برای اینکه مسلمان هستم.چون است.این مثال را قبلا برای علی گفتم.با شنیدن اسم جوشن‌کبیر علی لبخندی زدوسرش را تکان دهد. گفت: یعنی چی جوشن‌کبیر است؟ گفتم: دعای جوشن‌کبیر که شب‌های قدر خوانده‌ای؟🍃 🔸گفت: بله من همیشه می‌خوانم.اینجا معروف به دعای صدبند است. گفتم: چرا به این جوشن‌کبیر می‌گویند؟ ،لباس رزم و لباس که از بدن محافظت می‌کند. ، محافظ.آن‌قدر خدا اسما متبرکه خودش را آورده،هرکسی بخواند،در برابر آتش جهنم و گناه حفظ می‌‌شود.برای همین به آن جوشن بزرگ می‌گویند.من تحقیق کردم. به این تنیجه رسیدم که 🍃 🔸هیچ‌چیز مثل چادر نمی‌تواندارزش زن و حیای‌زن را حفظ‌ بکند.من با این لباس حس امنیت دارم.،محافظ دارم.فکر نکن فقط مسلمان‌ها و اسلام حجاب دارد،در دین مسیحیت هم این را رعایت می‌کنند.دین یهود هم دارد.🍃 🔶گفت: آخه حجاب انسان رو محدود می‌کنه.گفتم: بله !من قبول می‌کنم حجاب برای زن محدودیت هست؟ تعجب کرد.فکر نمی‌کرد من تاییدش کنم.گفت: چطور؟ گفتم: مثلا شما اگر بچه‌دار بشوید،از بچه خودت محافظت نمی‌کنی؟این محافظت که می‌کنی بچه را در یک محدودیتی می‌گذاری که آسیب نبیند.ضرر نبیند.🍃 🔸خب این محدودیت هم محافظت خداست برای ما.یک هدیه است.یعنی این‌که ما آسیب و ضرر نبینیم.پس فکر نکن کلمه محدودیت فقط معنی بد دارد،معنی خوب هم دارد.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا