eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
279 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
(اصفهان) (ساری)بود 🦋واسطه‌ی ازدواج شهید و همسرش مرضیه بدیهی ، شهید بود. 🦋 هر دو به این شهید متوسل می‌شوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رویای صادقانه شهید را به همسرش معرفی می‌کند.😊 و به این ترتیب ازدواج💍 خوبان شکل می‌گیرد. 🦋 《لازم به ذکر است که شهید از جانبازان دفاع مقدس بوده که یازدهم دی‌ماه ۱۳۷۵ بر اثر عوارض شیمیایی😷 در بیمارستان امام ساری به شهادت میرسد که اکنون قبر مطهرش در امام‌زاده مجدالدین ساری بوده که زیارتگاه بسیاری از عاشقان و دلسوختگان است》 🦋 این زندگی شیرین ۹ سال ادامه می‌یابد که با شهادت💔 در سوریه به تاریخ ۲۹ دی‌ماه ۹۴ به سرنوشتی زیباتر ختم می‌شود. 🦋شهیدی که آیت‌الله بهجت پیش‌بینی شهادتش را در روز تاج‌گذاری😇 (عج) 💚کرده بود و طبق همین پیش‌بینی آسمانی شد. 🦋آنچه پیش‌رو دارید خاطرات همسر شهید خانم است تا بیشتر با این شهید عزیز آشنا شوید. @Revayate_ravi
🦋 سوم دبیرستان بودم به دلیل علاقه‌ای 💕که به شهید داشتم در خصوص زندگی ایشان مطالعه کردم. این مطالعه من را به طور کلی با شهدا ، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بیشتر آشنا کرد. 🦋 شهید سید بود و علاقه‌ی عجیبی به مادرش (س)💚 داشت. شهید گفته‌بود: به همه‌ی مردم بگویید اگر حاجتی دارید در خانه‌ی شهدا را زیاد بزنید. 🦋 وقتی این مطلب رو شنیدم به گفتم: ازتون می‌خوام مردی قسمت من بشود که از سربازان (عج)💚 و از اولیاء الهی باشد. تا اینکه آن رویای صادقانه اتفاق اُفتاد..... @Revayate_ravi
🦋 گفت: اسمت رو عوض کن!! یا بگذار یا ایشان فرمودند: شما در روز تاجگذاری (عج)💚 به شهادت میرسید شما از سربازان (عج) هستید و هنگام ظهور امام با ایشان رجوع می‌کنید. 🦋 وقتی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد و با هم رفتیم گلستان شهدا🌹 گفت: می‌خواهم مسئله‌ای را با شما در میان بگذارم که تا زنده هستم نباید برای کسی تعریف کنید.🤫 🦋 گفت: شما در جوانی من را از دست میدهید ، من شهید❤️ می‌شوم و خوابش را برایم تعریف کرد. من خودم را دلداری می‌دادم که الان که جنگی نیست تا شهادتی باشد... تا اینکه وارد سپاه شد و لباس سبز 💚سپاه را پوشید. 🦋 یک‌بار من را بُرد قم ، می‌خواست قضیه رفتن به سوریه را برایم بگوید. رفتیم قبرستان شیخ‌ها بر سر قبر آیت‌الله ملکی تبریزی ، خیلی گریه کرد و بعد گفت: خدا دست یتیم‌ها را می‌گیردو به آنها مقام میدهد. 🦋 (ص) یتیم بود امام‌خمینی هم یتیم بود. اینهایی که به جایی رسیدند یتیم بودند می‌خواست من را آماده کند که اگر بچه‌ها یتیم شدند فکر بدی نکنم. @Revayate_ravi
🦋 یک هفته قبل از اعزام به سوریه ، خبر شهادت را آوردند خیلی گریه😭 کرد و گفت: خوش به سعادتش ، عاقبت به خیر شد. 🦋 به معراج‌الشهدا رفت و در گوش گفت: به (ع)🌹 بگو تا من را نیز شهید کند. 🦋 خواب را دید که به او گفت: همان موقع که در گوشم این را گفتی ، (س)💚 برات شهادتت را امضا کرد.هر کس می‌خواهد به شهادت برسد (س)💚 پای شهادتش را امضا می‌کند. 🦋 ۲۹ دی‌ماه ۹۴ همانطور که گفته بودند: در شب تاجگذار (عج)💚 با اصابت موشک کورنت به شهادت رسید. 🦋بعد از شهادتش را در خواب دیدم که بسیار خوشحال بود و می‌گفت: 《 من زنده‌ام ، فکر نکنید که مرده‌ام.ناشکری نکنید و هر مشکلی که داشتید من برایتان حل می‌کنم. 🦋 خیلی دلش می‌خواست دخترها ولایتی بار بیایند. عاشق رهبری بود هر زمان که چهره‌ی ایشان را نگاه می‌کرد ، دست بر سینه✋ می‌گذاشت و می‌گفت: .✌️ 🦋 سفارش می‌کرد که بچه‌ها را زینب‌وار بزرگ کنید. حجابشان زینبی و رفتارشان زهرایی باشد. @Revayate_ravi
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 9⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷 گفتم: به تنها چیزی که این مدت به آن فکر نکردم ، همین بود‌.برای من بهتر این است که در ایران بمانم و کار خودم را بکنم.اما به خانم کامیلا قول داده‌ام و باید برای تبلیغ بروم.شرط ازدواج او هم همین بوده‌است و من هم پذیرفتم.من عقده خارج رفتن ندارم و کشور خودم را بیشتر از هرجای دیگر دوست دارم.🍃 🔹بالاخره نظر نهایی‌اش را گفت: ما همه‌چیز را بررسی کرده‌ایم و با این ازدواج مخالفتی نداریم ، فقط باید بعد به و سوم به من قول بدهی.قول بده این دختر را اذیت نکنی و خوشبختش کنی.🍃🔹کاری نکنی که یک‌روز از این ازدواج پشیمان شود.ناراحتش نکن که اگر کردی حساب کارت با خدا و امام‌زمان(عج) است. من هم قول دادم تلاشم را بکنم که اذیتت نکنم و خوشبختت کنم‌جوری که از دستم راضی باشی.🍃 🔷پدر علی یک خطبه خواند تا من و علی بتوانیم تا روز عید غدیر که قرار بود عقد رسمی خوانده انده شود به هم محرم باشیم.🍃 🔹آنها برایم حلقه عقد خریدند.از نظر من نیازی به حلقه نبود.اما پدر علی اعتقاد داشت که باید حتما حلقه خریده شود و همچنین یک لباس رنگ روشن.وقنی لباس شیری‌رنگ بلند را دیدم که بالا تنه‌اش با مروارید تزئین شده‌بود و آستین‌هایش ترکیبی از توروروبان‌هایی شبیه به گل بود ذوق‌زده شده‌بودم.اما نمی‌خواستم به علی از نظر مالی فشار بیاید.وضع علی را خوب درک می‌کردم.برای همین قبول نمی‌کردم.🍃 🔹ولی پدر علی بزور لباس را خرید و مادرش می‌گفت: باید زمان عقد لباس‌نو بپوشی.بعد چادری که خودش برایم دوخته‌بود،روی سرم انداخت تا از اندازه بودنش مطمئن شود.خودم را در آینه دیدم‌خیلی قشنگ بود.پارچه‌اش را از مکه آورده‌بود.گفت: مثل فرشته‌ها شده‌ای. خندیدم.علی هم خندید.🍃 🔹 و روز در با مهریه بهارآزادی در شناسنامه‌های یکدیگر ثبت شد.🍃 🔷یک‌سال و چندماه باپدرومادرعلی در طبقه دوم خانه‌شان زندگی کردیم.بعد با وام ازدواج و پولی که پدرم برای کمک فرستاد،توانستیم کمی وسیله زندگی بخریم و زندگی مستقل خود را در طبقه پایین همان خانه آغاز کردیم.🍃 🔹ما هیچ مراسمی به‌جز مراسم عقدی که در مسجد جمکران برگزار شد،نگرفتیم.خانواده علی خیلی اصرار داشتند که برایمان مراسم عروسی بگیرند.اما من راضی نشدم‌گفتم: بهتر نیست همین پول را صرف یک سفر زیارتی یکنیم؟کربلا یا مشهد دلتنگ زیارت بودم و فلسفه برگزاری مراسم را نمی‌فهمیدم.🍃 🔹بالاخره بعد از مدت زیادی که با علی و خانواده‌اش صحبت کردم،موافقتشان را اعلام کردند.علی گفت: خود من هم با مراسم مخالف بودم.اما نمی‌خواستم نظرم را به شما تحمیل کنم.🍃 🔷البته این اولین اختلاف بین ما نبود.بعد از عقد مسائل مختلفی پیش می‌آمد که نظراتمان در مورد آن فرق می‌کرد.من و علی از دو فرهنگ متفاوت بودیم و هر دو می‌دانستیم این اختلافات کاملا طبیعی است.🍃 🔹گاهی با مادر علی وارد بحث می‌شدیم.او از من انتظار داشت شبیه عروس‌های ایرانی باشم و من هنوز نمی‌دانستم عروس ایرانی بودن برای یک مادرشوهر سنتی چطور است ولی علی برای من می‌گفت:مادرش در نبود من چقدر به علی سفارش می‌کند که هوای کامیلا را داشته‌باش.🍃 🔹او از خانواده‌اش دور است و نباید بگذاریم احساس دلتنگی کند و من با تعجب به حرف‌های علی گوش می‌‌دادم.این تناقض بین رفتار و گفتار مادرش را نمی‌فهمیدم.علی در ارتباط خوب من و مادرش کمک زیادی کرد.🍃 🔷گاهی بی‌این‌که دلیل خاصی داشته‌باشد ناراحت بودم و دوست داشتم با کسی دعوا کنم که علی از همه نزدیک‌تر بود.علی می‌گفت: دوری تو از خانواده‌ات باعث ناراحتی‌ات شده و من هم کاملا حرفش را قبول داشتم.🍃 🔹ما همیشه اختلافاتمان را با حرف‌زدن حل کرده و می‌کنیم.حرف‌زدن مثل آب بر روی آتش است. همان‌طور که در قرآن آمده‌ زن و مرد برای یکدیگر مثل لباس هستند.🍃 🔹عیب‌های هم را می‌پوشانند و باعث پیشرفت یکدیگر می‌شوند.ما این مدت در سختی‌ها،چه مالی چه رفتاری،از هم حمایت کرده‌ایم. ما توانستیم در کنار هم کار کنیم و وسایل خانه را یکی‌یکی بخریم.🍃🔹علی قبل از ازدواج یک موتور داشت.بعد از ازدواج با کمک هم ماشین خریدیم.روزبه‌روز از نظر مادی و معنوی پیشرفت می‌کردیم و من از این بابت خیلی خوشحال بودم.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi