#شهیدعبدالمهدیکاظمی(اصفهان)
#شهیدیکهواسطهیازدواجششهیدسیدمجتبیعلمدار(ساری)بود
#قسمتاول
🦋واسطهی ازدواج شهید #عبدالمهدیکاظمی و همسرش مرضیه بدیهی ، شهید#سیدمجتبیعلمدار بود.
🦋 هر دو به این شهید متوسل میشوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رویای صادقانه شهید #علمدار #عبدالمهدی را به همسرش معرفی میکند.😊
و
به این ترتیب ازدواج💍 خوبان شکل میگیرد.
🦋 《لازم به ذکر است که شهید #سیدمجتبیعلمدار از جانبازان دفاع مقدس بوده که یازدهم دیماه ۱۳۷۵ بر اثر عوارض شیمیایی😷 در بیمارستان امام ساری به شهادت میرسد که اکنون قبر مطهرش در امامزاده مجدالدین ساری بوده که زیارتگاه بسیاری از عاشقان و دلسوختگان است》
🦋 این زندگی شیرین ۹ سال ادامه مییابد که با شهادت💔 #عبدالمهدی در سوریه به تاریخ ۲۹ دیماه ۹۴ به سرنوشتی زیباتر ختم میشود.
🦋شهیدی که آیتالله بهجت پیشبینی شهادتش را در روز تاجگذاری😇 #امامزمان(عج) 💚کرده بود و طبق همین پیشبینی #عبدالمهدی آسمانی شد.
🦋آنچه پیشرو دارید خاطرات همسر شهید خانم #مرضیهبدیهی است تا بیشتر با این شهید عزیز آشنا شوید.
@Revayate_ravi
🦋 سوم دبیرستان بودم به دلیل علاقهای 💕که به شهید #سیدمجتبیعلمدار داشتم در خصوص زندگی ایشان مطالعه کردم.
این مطالعه من را به طور کلی با شهدا ، آرمانها و اعتقاداتشان بیشتر آشنا کرد.
🦋 شهید #علمدار سید بود و علاقهی عجیبی به مادرش #حضرتزهرا(س)💚 داشت.
شهید #علمدار گفتهبود: به همهی مردم بگویید اگر حاجتی دارید در خانهی شهدا را زیاد بزنید.
🦋 وقتی این مطلب رو شنیدم به #سیدمجتبیعلمدار گفتم: ازتون میخوام مردی قسمت من بشود که از سربازان #امامزمان(عج)💚 و از اولیاء الهی باشد.
تا اینکه آن رویای صادقانه اتفاق اُفتاد.....
@Revayate_ravi
#شهیدعبدالمهدیکاظمی
#شهیدیکهواسطهیازدواجششهیدسیدمجتبیعلمداربود
#قسمتچهارم
🦋 #آیتاللهبهجت گفت: اسمت رو عوض کن!! یا بگذار #عبدالصالح یا #عبدالمهدی
ایشان فرمودند: شما در روز تاجگذاری #امامزمان(عج)💚 به شهادت میرسید
شما از سربازان #امامزمان(عج) هستید و هنگام ظهور امام با ایشان رجوع میکنید.
🦋 وقتی #عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد و با هم رفتیم گلستان شهدا🌹
گفت: میخواهم مسئلهای را با شما در میان بگذارم که تا زنده هستم نباید برای کسی تعریف کنید.🤫
🦋 #عبدالمهدی گفت: شما در جوانی من را از دست میدهید ، من شهید❤️ میشوم و خوابش را برایم تعریف کرد.
من خودم را دلداری میدادم که الان که جنگی نیست تا شهادتی باشد...
تا اینکه #عبدالمهدی وارد سپاه شد و لباس سبز 💚سپاه را پوشید.
🦋 یکبار من را بُرد قم ، میخواست قضیه رفتن به سوریه را برایم بگوید.
رفتیم قبرستان شیخها بر سر قبر آیتالله ملکی تبریزی ، خیلی گریه کرد و بعد گفت: خدا دست یتیمها را میگیردو به آنها مقام میدهد.
🦋 #حضرتمحمد(ص) یتیم بود
امامخمینی هم یتیم بود.
اینهایی که به جایی رسیدند یتیم بودند
میخواست من را آماده کند که اگر بچهها یتیم شدند فکر بدی نکنم.
@Revayate_ravi
#شهیدعبدالمهدیکاظمی
#شهیدیکهواسطهیازدواجششهیدسیدمجتبیعلمداربود
#قسمتآخر
🦋 یک هفته قبل از اعزام به سوریه ، خبر شهادت #مسلمخیزاب را آوردند
#عبدالمهدی خیلی گریه😭 کرد و گفت: خوش به سعادتش ، عاقبت به خیر شد.
🦋 #عبدالمهدی به معراجالشهدا رفت و در گوش #شهیدخیزاب گفت: به #امامحسین(ع)🌹 بگو تا من را نیز شهید کند.
🦋 خواب #مسلمخیزاب را دید که به او گفت: همان موقع که در گوشم این را گفتی ، #حضرتزهرا(س)💚 برات شهادتت را امضا کرد.هر کس میخواهد به شهادت برسد #حضرتزهرا(س)💚 پای شهادتش را امضا میکند.
🦋 #عبدالمهدی ۲۹ دیماه ۹۴ همانطور که #آیتاللهبهجت گفته بودند: در شب تاجگذار #امامزمان(عج)💚 با اصابت موشک کورنت به شهادت رسید.
🦋بعد از شهادتش #عبدالمهدی را در خواب دیدم که بسیار خوشحال بود و میگفت: 《 من زندهام ، فکر نکنید که مردهام.ناشکری نکنید و هر مشکلی که داشتید من برایتان حل میکنم.
🦋 #عبدالمهدی خیلی دلش میخواست دخترها ولایتی بار بیایند.
عاشق رهبری بود هر زمان که چهرهی ایشان را نگاه میکرد ، دست بر سینه✋ میگذاشت و میگفت: #جانناقابلیدارمفدایرهبرم.✌️
🦋 سفارش میکرد که بچهها را زینبوار بزرگ کنید.
حجابشان زینبی
و
رفتارشان زهرایی باشد.
@Revayate_ravi
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 9⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷 گفتم: به تنها چیزی که این مدت به آن فکر نکردم ، همین بود.برای من بهتر این است که در ایران بمانم و کار خودم را بکنم.اما به خانم کامیلا قول دادهام و باید برای تبلیغ بروم.شرط ازدواج او هم همین بودهاست و من هم پذیرفتم.من عقده خارج رفتن ندارم و کشور خودم را بیشتر از هرجای دیگر دوست دارم.🍃
🔹بالاخره نظر نهاییاش را گفت: ما همهچیز را بررسی کردهایم و با این ازدواج مخالفتی نداریم ، فقط باید #اولبهخدا بعد به #امامزمان و سوم به من قول بدهی.قول بده این دختر را اذیت نکنی و خوشبختش کنی.🍃🔹کاری نکنی که یکروز از این ازدواج پشیمان شود.ناراحتش نکن که اگر کردی حساب کارت با خدا و امامزمان(عج) است.
من هم قول دادم تلاشم را بکنم که اذیتت نکنم و خوشبختت کنمجوری که از دستم راضی باشی.🍃
🔷پدر علی یک خطبه خواند تا من و علی بتوانیم تا روز عید غدیر که قرار بود عقد رسمی خوانده انده شود به هم محرم باشیم.🍃
🔹آنها برایم حلقه عقد خریدند.از نظر من نیازی به حلقه نبود.اما پدر علی اعتقاد داشت که باید حتما حلقه خریده شود و همچنین یک لباس رنگ روشن.وقنی لباس شیریرنگ بلند را دیدم که بالا تنهاش با مروارید تزئین شدهبود و آستینهایش ترکیبی از توروروبانهایی شبیه به گل بود ذوقزده شدهبودم.اما نمیخواستم به علی از نظر مالی فشار بیاید.وضع علی را خوب درک میکردم.برای همین قبول نمیکردم.🍃
🔹ولی پدر علی بزور لباس را خرید و مادرش میگفت: باید زمان عقد لباسنو بپوشی.بعد چادری که خودش برایم دوختهبود،روی سرم انداخت تا از اندازه بودنش مطمئن شود.خودم را در آینه دیدمخیلی قشنگ بود.پارچهاش را از مکه آوردهبود.گفت: مثل فرشتهها شدهای.
خندیدم.علی هم خندید.🍃
🔹#ناممن و #علیحمیدی روز #عیدغدیر در #مسجدجمکران با مهریه #چهاردهسکه بهارآزادی در شناسنامههای یکدیگر ثبت شد.🍃
🔷یکسال و چندماه باپدرومادرعلی در طبقه دوم خانهشان زندگی کردیم.بعد با وام ازدواج و پولی که پدرم برای کمک فرستاد،توانستیم کمی وسیله زندگی بخریم و زندگی مستقل خود را در طبقه پایین همان خانه آغاز کردیم.🍃
🔹ما هیچ مراسمی بهجز مراسم عقدی که در مسجد جمکران برگزار شد،نگرفتیم.خانواده علی خیلی اصرار داشتند که برایمان مراسم عروسی بگیرند.اما من راضی نشدمگفتم: بهتر نیست همین پول را صرف یک سفر زیارتی یکنیم؟کربلا یا مشهد
دلتنگ زیارت بودم و فلسفه برگزاری مراسم را نمیفهمیدم.🍃
🔹بالاخره بعد از مدت زیادی که با علی و خانوادهاش صحبت کردم،موافقتشان را اعلام کردند.علی گفت: خود من هم با مراسم مخالف بودم.اما نمیخواستم نظرم را به شما تحمیل کنم.🍃
🔷البته این اولین اختلاف بین ما نبود.بعد از عقد مسائل مختلفی پیش میآمد که نظراتمان در مورد آن فرق میکرد.من و علی از دو فرهنگ متفاوت بودیم و هر دو میدانستیم این اختلافات کاملا طبیعی است.🍃
🔹گاهی با مادر علی وارد بحث میشدیم.او از من انتظار داشت شبیه عروسهای ایرانی باشم و من هنوز نمیدانستم عروس ایرانی بودن برای یک مادرشوهر سنتی چطور است ولی علی برای من میگفت:مادرش در نبود من چقدر به علی سفارش میکند که هوای کامیلا را داشتهباش.🍃
🔹او از خانوادهاش دور است و نباید بگذاریم احساس دلتنگی کند و من با تعجب به حرفهای علی گوش میدادم.این تناقض بین رفتار و گفتار مادرش را نمیفهمیدم.علی در ارتباط خوب من و مادرش کمک زیادی کرد.🍃
🔷گاهی بیاینکه دلیل خاصی داشتهباشد ناراحت بودم و دوست داشتم با کسی دعوا کنم که علی از همه نزدیکتر بود.علی میگفت: دوری تو از خانوادهات باعث ناراحتیات شده و من هم کاملا حرفش را قبول داشتم.🍃
🔹ما همیشه اختلافاتمان را با حرفزدن حل کرده و میکنیم.حرفزدن مثل آب بر روی آتش است. همانطور که در قرآن آمده زن و مرد برای یکدیگر مثل لباس هستند.🍃
🔹عیبهای هم را میپوشانند و باعث پیشرفت یکدیگر میشوند.ما این مدت در سختیها،چه مالی چه رفتاری،از هم حمایت کردهایم.
ما توانستیم در کنار هم کار کنیم و وسایل خانه را یکییکی بخریم.🍃🔹علی قبل از ازدواج یک موتور داشت.بعد از ازدواج با کمک هم ماشین خریدیم.روزبهروز از نظر مادی و معنوی پیشرفت میکردیم و من از این بابت خیلی خوشحال بودم.🍃
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi