♦️یکی از دوستانش به #محمد پیشنهاد شغل دوم را داد ولی #محمد قبول نکرد
گفت: به اندازه یک تلفن زدن هم باشه باید از کار در سپاه بزنم و این درست نیست
♦️دوستش معتقد بود شیعه باید پول دستش باشه تا بتونهدر حوزهای مختلف فرهنگی وارد بشه
♦️ولی #محمد میگفت:برای کار فرهنگی (همت جهادی) لازمه ی اصلی هست و فقط پول داشتن لازم نیست
♦️راست میگفت،#محمد پول نداشت ولی با همان تفکر جهادی چه کارها که نکرد
@Revayate_ravi
♦️ #محمد برای #شهید_بهرامی یادواره گرفته بود .... برای مراسم #پدر_شهید_احمدی_روشن را دعوت کرده بود و شب آقای احمدی روشن را برای استراحت به منزل خودش برد
♦️ #محبوبه میگفت وقتی #محمد شهید شد #پدر_شهید_احمدی_روشن به منزل ما آمدند و گفتند : ما مدیون #شهید_بلباسی هستیم
♦️بعدها مراسم اختتامیه برای اردوهای جهادی کشور در لانه ی جاسوسی آمریکا در تهران برگزار شد که #همسر_شهید_بلباسی رو اونجا دعوت کردند
♦️ #محبوبه اونجا صحبت کوتاهی کرد و از #پدر_شهید_احمدی_روشن خواستند که بیاد و هدیه ای را به او بده
♦️ایشان وقتی بالا اومد به احترام #محبوبه ، چادرش را بوسید
@Revayate_ravi
#جملهیعاشقانه
🦋 از همون اول ازدواج💍 بهم پیشنهاد داد اگه دلخوری از من داری و نمیتونی بهم بگی ، برام بنویس✍.خودش هم همین کار رو میکرد .عادت داشت قبل از خواب همهی مسائل روز رو حل کنه.یعنی خیلی وقتها شب که میشد ، برام مینوشت که امروز به خاطر فلان مسئله از من دلخور شدی. ببخش منظوری نداشتم😔.آخرش هم یه جملهی عاشقانه مینوشتم😍.گاهی من اون کاغذ رو میخوندم و میگفتم: کدوم مسئله رو میگی؟؟من اصلا یادم نمیاد🧐.یعنی اون مسئله من رو اذیت نکردهبود.ولی اون مراقب بود من دلخور نشم.
#شهیدپویاایزدی
@Revayate_ravi
#اسیرداعشیکهشهیدشد
🌹 عبدالرحمن ۱۳ سال بیشتر نداشت.اما با همین سن کمش،نیروی داعش شدهبود.چند روزی بود که توسط بچههای فاطمیون اسیر شدهبود.در این چند روز چندتا از بچهها جیرهی لباسشون رو بهش دادهبودن.کنارش هم تعدادی کلوچه و تنقلات بود که بچهها براش گرفته بودن.بچهها زبون اون رو نمیدونستن ولی با توجه به سن کمش با اون مهربونتر😊 از بقیه اسرا بودن.
🌹محبت بچهها و اونچه که از واقعیت فاطمیون دید باعث شد تصمیم بگیره با داعش😡 بجنگه.داعشی که با دروغ دوستانش رو کافر و بینماز بهش معرفی کردن.رفته بود پیش روحانی تیپ فاطمیونو ازش خواسته بود اذان شیعه رو بهش یاد بده.
شب تقاضای آب کرد و گفت: میخوام غسل شهادت بکنم.صبح روز اربعین مثل ما نماز صبح خوند و همراه بچهها به عملیات رفت.میگفتن ، پرچم فاطمیون رو به دوش گرفتهبود.و یک لحظه هم زمین نمیگذاشت.
عبدالرحمن که دیگه از بچهها خواست اون رو #علیاصغر صداش کنن.در روز اربعین شربت شهادت رو نوشید و به آرزوش رسید.
@Revayate_ravi
♦️#محمد پای درس حاج آقای محسنی می نشست،که میگفت :اگر میخواهید غرورتان بشکند بروید دستشویی خانه ی خودتان و مادرتان را بشوید
♦️#محمد تا یک مدت طولانی نه تنها سرویس بهداشتی خانه اش بلکه دستشویی خانه ی مادرش راهم میشست
♦️دوستانش میگفتند اگر نظر مارا بخواهید #محمد واقعا خستگی ناپذیر بود
دو دقیقه هم نمیتوانست یک جا آرام بنشیند .. حتی برای اتفاقاتی که به او ربط هم نداشت آتش به اختیار بود
♦️وقتی #محبوبه اعتراض میکرد ، میگفت : بذار به کار چهار نفر برسیم، روز گرفتاری خودمون هم یکی به دادمون برسه
♦️راست میگفت ، مشکلاتشون طوری حل میشد که خودشون هم تعجب میکردن
@Revayate_ravi
♦️ وقتی #محمد به عنوان فرمانده ی یکی از پایگاه های بسیج انتخاب شد کارهای متعددی برای جذب جوانان انجام داد :
۱) دستی به سر و گوش پایگاه کشید
۲) میز پینگ پونگی تهیه کرد تا به بهانه ی مسابقات جوانان را بیشتر جذب کنند
۳) با هزینه ی خود فوتبال دستی گرفت
۴) برای اولین بار واقعهی عید غدیر را به کمک جوانان بازسازی کرد
۵) مسابقات طناب کشی ، ماست خوری ، بازی با صندلی ، برای بچه ها شعر و قرآن خوانی و... . کسی از آن جشن ها دست خالی بیرون میرفت و همه جایزه میگرفتند
@Revayate_ravi
💚 #محمد در خانه وقتی غذا تمام میشد به بچه ها میگفت : بروید و دست مادرتان را ببوسید
💚بسیار تمیز بود
خواهرش میگفت هروقت از مدرسه می آمد از همان حیاط کتاب ها را روی سَکو می گذاشت، پله ها را دستمال میکشید و بعد بالا می آمد
💚دوستان دوران دانشجویی اش میگویند #محمد آنقدر تمیز بود که حتی جوراب هایش را هم اتو میزد
💚به تمیزی آنقدر اهمیت میداد، همیشه یک ژیلت همراه او بود ، در بیابان هم اگر قرار داشت به حمام میرفت و ریش هایش را آنکارد میکرد
💚 #محبوبه میگفت #محمد اهل دعوا نبود ولی وای به روزی که عصبانی میشد
💚در کل کل زن و شوهری یک وقت هایی میدیدم حق با اوست و من مقصرم... سریع حرف را عوض میکردم و میگفتم :
- چقدر این لباس بهت میاد
- رنگ صورتت باز شده
- خوشتیپ شدید
اونوقت #محمد از دمای صد درجه جوش به نقطه ی صفر میرسید
میگفت :
+ والا؟
+ راست میگی؟
+ قشنگ شدم؟
آنقدر خوب پوشیدن برایش مهم بود که یادش میرفت دعوا کردیم😉
@Revayate_ravi