eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷زن عموی (همسر شهید علیرضا بلباسی) همیشه به خانم میگفت: ✌️ چون پا به پای همسرت اون رو همراهی می کنی. 🌷زن عمو به می گفت: الحمدلله خانومت خیلی خوبه!!! هر چی داری از هست. @Revayate_ravi
💖 گفت: شب ساعت ۹/۳۰ زنگ زدن آماده شو امشب حرکت هست به سمت سوریه 💖بچه ها رو به اتاق برد و با اونها حرف زد که شاید من برنگردم . مهدی و حسن در عالم بچگی سفارش تانک و تفنگ دادن هم صورتشان رو بوسید و کنارشون بود تا خوابیدن. 💖تمام این مدت من توی هال به پشتی تکیه داده بودم و لحظه لحظه رفتنش رو تماشا میکردم. 💖خودم رو جای زن زُهیر می دیدم که چطور از همسرش گذشت و او رو راهی کرد. 💖در عمل کار بسیار سختیه!!! @Revayate_ravi
♥️ ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت. گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟ ♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم گفت: خوب نگام کن!!! دیگه منو نمی بینی گفتم : مسخره بازی در نیار تو شهید بشو نیستی!!! ♥️عاشقانه نگام کرد گفت: ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم گفتم:هر چی تو بگی @Revayate_ravi
♥️ گفت:به خودت و بچه ها خوب رسیدگی کن! غذای خوب بخورین! نذار بچه ها اذیت بشن! دلم میخواد شاد باشی ،کلاسهات رو ادامه بده. برو گواهینامه ات رو بگیر! ♥️وصیت نمی کرد، ولی با هر کلمه اش ، بند دلم پاره میشد. کاغذ بدهیهاش رو دستم داد، سوئیچ ماشین، کلید خونه و اداره، انگار تمام متعلقاتش رو دونه دونه داش از خودش جدا می کرد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ کوله رو برداشت که بره! توان نداشته اش رو جمع کرد و گفت صبر کن!!! ♥️رفت و محکم بغلش کرد. مثل همیشه پیشونی رو بوسید. گفت:حالم بده 😔 تهوع دارم ، برام آیه الکرسی بخون آروم بشم. ♥️با آرامش ،براش خوند و فوت کرد. خطاب به بچه داخل شکمش گفت: کوچولو مراقب مادرت باش!!! از پله ها یک لحظه برگشت و دستی برای تکون داد! یه وقتایی پسرش مهدی هم همین کار رو انجام میده. دقیقا عین پدرش!!! @Revayate_ravi
💙 حتی در فرودگاه ، وقتی به سمت سوریه می رفتند، باز هم مثل راهیان نور بیکار نمی نشست. 💙همه تشنه بودند،۱۲ بسته آب معدنی داخل اتوبوس بود،سریع رفت آورد و بین بچه ها تقسیم کرد. 💙ناهار نخورده بودن ، رفت بیسکویت آورد و به همه داد. هر دفعه که می رفت و میومد ، دوستانش یه تیکه بهش مینداختند. ما اینقدر این کارها رو کردیم ولی نشدیم. بیا مثل بچه آدم اینجا بشین!! 💙 می خندید 😅و می گفت:من که برای شهادت نیومدم اومدم فقط سوریه رو ببینم😎 @Revayate_ravi
💙 می گفت:سوریه که بود ، بهش زنگ می زدم. یه بار گفتم:هوای اونجا چطوره؟؟؟ گفت:مهتابیه ، ولی ماه من کنار م نیست 💙 خیلی اهل این حرف های عاشقانه نبود. اما وقتی سوریه رفت لطیف تر شده بود. 💙 بعد از نماز به جای خوندن تعقیبات نماز ، موبایل رو باز می کردم ، عکس های رو نگاه می کردم و نازش رو می کشیدم☺️ 💙قربان صدقه رفتن شده بود تعقیبات نمازم. @Revayate_ravi
💙دو هفته قبل از شهادت خانه تکانی کردم. فرش و پرده ها رو شستم. همه جا رو برق انداختم. خواستم وقتی می آید همه چیز عالی باشد. 💙زنگ زدم گفتم : مواظب آقای صادق نژاد باش😉 💙سال ۶۵ رفت جبهه عمو علیرضا رو شهید کرد. هر دفعه تو رو می دید می گفت: سال ۶۵ شلمچه( تِه یاد نَشوئِه) 💙حالا که با تو اومده سوریه حتما بعدش می خواد بیاد به من بگه (سال ۹۵ ، خان طومان تِه یاد نَشوئِه) با صدای بلند می خندید😂😂 @Revayate_ravi