eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
279 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷 درگــاه این خـانـه بوسـیدنے اسـت 🔷🔹 🔲 خاطــرات مــادر شهــیدان و 🔲 قسمت: 2⃣ ✍ زمستون سرد و سیاه ۱۳۴۲ ، نزدیک اذان مغرب بالاخره بچه به دنیا اومد.توی اتاق چشم گردوندم دنبال پسرم ، باورم نمیشد که جان داده.غصه‌ی نبودنش دلم رو چزوند. طفلک تو این دنیا حتی فرصت گریه کردن هم پیدا نکرد.تا شش‌ماه بعد حالم خوب نشد.تابستون اون سال که همه از گرما جلوی پنکه بال‌بال میزدند ، من‌ تو کت ضخیمی ، خودم رو می‌پیچیدم و روسری بزرگی رو از پشت گردنم گره میزدم.عزیز(مادرم) که دید قرار نیست حالم بهتر بشه ، ساکم رو بست و من رو همراه خودش به زنجان برد.زنجان برام دنیای دیگه‌ای بود.دوباره شده‌بودم فروع خونه‌ی عزیز ✍ یه روز با همسایه‌ها دور هم جمع بودیم که یه پیرمردی اومد سرکتاب باز کنه و کف‌بینی کنه.به همه یه چیزی گفت‌به من که رسید،عمیق نگاهم کرد و گفت: خدا خیلی بهت بچه میده دخترجان!!! ولی خیلی کم دورت می‌مونن.مکثی کرد و حرفش رو تو دهنش جوید:《با بچه‌هات امتحان میشی》. مهرماه ۱۳۴۲ دومین فرزندم به دنیا اومد.محمودآقا گوسفند قربونی کرد.برادر شوهرم تو گوش پسرم اذان گفت و اسمش رو گذاشت.دلم نمی‌خواست حتی یک لحظه هم از من جدا بشه.بهنام زودتر از بچه‌های هم‌سنش زبون باز کرد.بابا که می‌گفت: محمودآقا دلش پر می‌کشید. ✍ پسرم تازه بیست‌ماهش بود که سرخک شایع شد.هیولای سرخک اونقدر میون خونه‌ها گشت تا بهنام من رو پیدا کرد.از تب تنش می‌سوخت.بچه به آن خوش‌زبانی صدایش در نمی‌آمد.دکتر بردن‌ها هم فایده‌ای نداشت.بیچاره محمودآقا،یک دانه پسرش که از سر و کولش بالا میرفت جلوی چشمش داشت جان میداد. یک روز به خودم آمدم دیدم ، بهنام آرام گرفته.بچه‌ام دیگه درد نداشت.محمودآقا رو صدا کردم .اون رو بغل کردم و بوش میکردم .دلم سوخت از عمر کوتاهش و دردی که روزهای آخر کشید. من رو با خودشون به قبرستون نبردن.می‌دونستن که طاقت نمیارم. ✍ با فوت بهنام و پسر اولم تصمیم گرفتم این‌بار از ابتدا تحت نظر دکتر باشم.اول خرداد ۱۳۴۴ پسر سومم به دنیا اومد ، اسمش رو با خودش آورده بود پرستارها جمع شده بودن تا ببینن ، این مادر لاغر و کوچولو ، چه پهلونی به دنیا آورده ، یه پسر تپل با موهای مشکی از بس درشت و سنگین بود مادرشوهرم می‌گفت:خیلی داوود رو میون مردم نبرم‌.با تولد پسرم عزیز هم به تهران اسباب‌کشی کرد و همسایه‌‌مون شد. محمودآقا تا هفت سال ، شب تولد داوود گوسفند قربونی کرد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 🔴 سرخط همان سرخط است... 🔻بچه که بودیم زیاد این توصیه از بزرگان ما میشنیدیم که میگفتند: به گونه ای عمل کن که نه از این وَر بوم بیفتی و نه از اون وَر بوم!! 🔹الان حکایت کرونا و مجلس عزا همین است ؛ برخی ماسک و همه چیز منکر میشوند و میگویند مرگ دست خداست و همه چیز را از زوایه توطئه های بیل گیتس میدانند؛ 🔹از سوی دیگر برخی دوستان عزیز از این وَر بوم افتاده اند و حتی حضور در مراسم عزاداری با ماسک و رعایت پروتکل های بهداشتی هم بر نمیتابند!! 🔹به نظر میرسد هر دو خطاست ؛ تدبیر و تقدیر مکمّل همدیگر هستند و بنا به قول معروف: «خیر الأمور أوسطها» 🔹بنازم به رهبر حکیم انقلاب که چه حکیمانه ای در دفتر عاشورائیان نگاشتند... خط ما همان سرخط رهبری است نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد: « رهبرحکیم انقلاب: ما به مجالس حسینی احتیاج داریم ولی نگذارید وسیله شیوع بیماری و طعن دشمن شود» 🖌 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(در‌سه‌جلد) 📚مجموعه سخنرانیهای استادشهیدمرتضی مطهری در چند دهه محرم به همراه برخی ازیادداشتها وتحلیلهای شخصی ایشان درباره وقایع وآدمهای خیروشر دراین اتفاق بزرگ و تاریخ سازاست. 📚این کتاب برای کسی که اطلاعاتش درباره واقعه عاشورا فقط ازطریق شنیدن ها اتفاق افتاده به منزله درهم کوبیدن بخش های بزرگی از بنای عظیم دانسته هایش است وازآن پس همواره به دنبال تحقیق وجستجوی حقیقت است چه درباره عاشورا و چه درباره سایر وقایع تاریخی. برای من یادآوری خاطره خواندنش باوجود گذشتن سالیان دراز هنوز هیجان انگیز است. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷 درگـاه این خـانه بوسـیدنے‌اسـت 🔷🔹 🔲 خاطــرات مــادر شهیــدان و 🔲 قسمت:3⃣ ✍ ۱۰ دی‌ماه ۱۳۴۶ صبح با درد بیدار شدم.هم‌بازی داوود داشت به دنیا میومد.قبل از رفتن به بیمارستان داوود رو حمام بردم ، ناهار رو بار گذاشتم ، حیاط رو آب و جارو کردم ، لباس‌ها رو شستم ، شیشه‌ها رو پاک کردم ، داوود رو تو گهواره خابوندم رفتیم بیمارستان. ساعت یک بعدازظهر بچه به دنیا اومد . داوود دو سالش بود و مدام دور برادرش می‌پلکید و به همه جای بچه دست میزد. همان سال دوباره سرخک شایع شد.مدام مراقبشان بودم.داوود هنوز خوب نشده بود که نوبت رسول رسید.مدام تو راه دکتر بودم‌این رو بغل می‌کردم ، اون رو بغل می‌کردم .داروهای این رو میدادم نوبت اون یکی میشد.بیچاره عزیز همه‌ی مشکلاتم برای اون بود.از کنارم جنب نمی‌خورد تا دوره‌ی نقاهتشون تموم بشه. ✍ دی‌ماه ۱۳۵۰ بود.درد تیزی به جونم افتاد.فهمیدم وقتشه ، داوود ۶ ساله و رسول ۴ ساله بود .ساکم رو برداشتم و با محمودآقا به بیمارستون رفتیم.پرستار رو پیچوند و کنارم خوابوند.زیر گلوش رو بو کردم ، بوی بهشت میداد. اون روزها اگه مادرشوهرم نبود ، نمی‌‌دونستم چطور از پس سه‌تا بچه‌ی قدونیم‌قد بر میومدم.سرشون رو با قصه و بازی گرم میکرد.نقاشی‌هاشون رو با حوصله نگاه می‌کرد ، بعد میداد دستشون تا به دیوار بچسبونن. ✍ یه‌بار تا علیرضا رو خوابوندم ، در خونمون رو زدن.برادرم بود از سربازی اومده بود.به خاطر خُلق خوبش ، همه دوسش داشتن.می دونستن کشتی‌گیر هست ، برای تمرین بهش مرخصی میدادن ، یه خورده با بچه‌ها بازی کرد و رفت. شب که محمودآقا اومد خونه با ناراحتی و نگرانی....... متوجه شدیم برادرم کشته شده.😔 باورم نمیشد اون همین امروز خونه‌ی ما بود.نمی‌تونستم باور کنم که برای همیشه از پیشمون رفته ظاهرا بعد از قتل جهان پهلوان تختی ، محمد کنار عکسش ایستادو عکس گرفت.تو عکس کف دستش نوشته بود: 《راهت ادامه دارد》همین عکس شد گناه نابخشودنیش.ساواک بو کشید و پیداش کرد.با قطع نخاع کردن از گردن ،پرونده‌ی کوتاه زندگیش رو روی تشک کشتی بستن. بیچاره عزیز!!! چقدر سختی کشید تا پسرش رعنا شد.حالا حاصل عمرش رو یک شبه تو سینه‌ی قبرستون خوابوند. ✍ هنوز سال محمد نشده‌بود که مادرشوهرم سکته کرد.تا ۹۵ سالگی همه‌ی کارهاش رو خودش انجام میداد.حالا زمین‌گیر شده بود.برادرشوهرم خواست براش پرستار بگیره ، نگذاشتم.نمی‌تونستم ببینم بعد از یک عمر زندگیِ با آبرو ، زیر دست بشه.... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻پیشنهاد ویژه به مناسبت سالروز 🌟 بیش از ۱۵۵ خاطره تلخ و شیرین از زبان ۳۴ تن از آزادگان 🔻 پرداختن به وقایع دوران اسارت آزادگانی که حقا ذخایر این انقلاب اند، کاری سخت و دشوار است؛ چون تبیین و ترسیم فضای سنگین و غیر قابل باور اردوگاه های مخوف حزب بعث تنها برای کسانی میسور است که تلخی ها و مرارت های آن را با تمام وجود لمس کرده اند. مجمومه خاطرات آزادگانی که نویسنده تلاش کرده تا قدمی برای آشنایی مظلومیت های فرزندان غیور ملت و نیز رشادت ها و ایستادگی های اعجاب برانگیز شان را به مخاطب نشان دهد. 📍از جمله آثار نویسنده میتوان به نهال های برومند، هنر اهل بیت علیهم السلام و... اشاره کرد. ✍🏻 به قلم: سید حسن منتظرین @Revayate_ravi