💜شهید عزیز💜
قسمت2⃣2⃣🌈#بهروایتعباسروحانیهمرزمشهیددرخانطومان
وقتی در جواب الله اکبر دیده بان خطوط آتش تهیه به روی دشمن می ریخت.از عمق وجودش پشت بی سیم بلند می گفت:《جانم فدای رهبر》
شهادت می دهم به این کلام با همه وجود باور داشت و حاضر به جانفشانی بود.
□■□
#بهروایتمهدیپورمحمدیانوهمرزمشهیددرخانطومان🦋🌹
در اوج عصبانیت بودم که محمود سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت:《اگر برای خدا کار
می کنی،تحمل کن!》انگار یک ظرف آب سرد ب تمام وجودم ریختند.
آن روز بخاطر بعضی کمبودها و نارسایی هایی که در جبهه خانطومان داشتیم ناراحت بودم ومشغول بحث بودم که محمود با کلام دلنشینش آرامم کرد.
۳۵که روز در خانطومان بودیم ،ندیدم شبی بیشتز از ۲ساعت بخوابد.مدام یا در دیدبانی بود،یا در حال طرح ریزی عملیات.با این همه ،حتی یک بار هم ندیده بودم از کوره در برود و عصبانی شود.
□■□
#بهروایتسرداررستمیانفرماندهوقتلشکر۲۵کربلا🦋🌹
خطر برایش معنی نداشت!می گفتیم سوریه،می گفت چشم! می گفتیم عراق، می گفت چشم! می گفت هر جا که جنگ باشد من آماده ام. واقعا هم آماده بود.
□■□
#بهروایتحسینبتیارفرماندهوهمرزمشهیددرخانطومان🦋🌹
خیلی کم غذا می خورد.آن قدر کم که به او اعتراض کردم و گفتم:《چرا کم غذا می خوری؟اگر همین طور ادامه دهی ضعف می کنی و نمی توانی کار کنی!》
خندیدوگفت:《حسین جان،من اگر غذا بخورم، باید وقتم را برای قضای حاجت بگذارم و کلی از وقتم تلف می شود!》.
از این همه دقتش خنده ام گرفته بود. به پشتیبانی گفتم بطور اختصاصی برای محمود تنقلات انرژی زا تهیه کند .
می دیدم تنقلاتی را که برای او می آوردند تا کم غذایی اش جبران شود؛را در جمع یا بین بچه ها تقسیم می کرد.اهل تک خوری نبود! در مرام محمود هرچه بود یا برای همه بود و یا برای هیچ کس نبود.
گاهی در مقابلش حسابی کم می آوردیم که این فرد حساب کجاهای زندگی اش را می کرد؟!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
4.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرقی نمی کند بهار باشد یا پاییز
زمستان باشد یا تابستان 🎉
اما...
تو زاده هر فصلی ک باشی باز هم عطر نرگس میدهی 🎊
#تولدتمبارک
#شهید_سیدسجاد_خلیلی🌷🎉
🌸یادش را گرامی می داریم با ذکر #صلوات
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#همسرمن_ڪُلفَت_نیست
امین روزها وقتے از ادراہ بہ من زنگ میزد و میپرسید چہ میڪنے
اگر میگفتم ڪارے را دارم انجام میدهم میگفت:«نمیخواهد! بگذار ڪنار، وقتے آمدم با هم انجام میدهیم.»
میگفتم :«چیزے نیست، مثلاً فقط چند تڪہ ظرف ڪوچڪ است»
میگفت:«خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم میشوریم!»
مادرم همیشہ بہ او میگفت «با این بساطے ڪہ شما پیش میروید همسر شما حسابے تنبل میشود ها!»😕
امین جواب میداد«نہ حاج خانم! مگر زهرا ڪلفت من است. زهرا رئیس من است.»😌
بہ خانہ ڪہ میآمد دستهایش را بہ علامت احترام نظامے ڪنار سرش میگرفت و میگفت
«سلام رئیس.»😇
#به روایت همسرشهید امین کریمے
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت3⃣2⃣🌈#بهروایتمجتبیمولایی
روزی درحال آتش ریختن روی تجمعات دشمن بودیم که با هدایت محمود توانستم با دومین گلوله خمپاره ۸۱هدف را مورد اصابت قراردهم.
بچه ها خیلی خوشحالی کردند محمود همه را ساکت کرد وگفت:《تمامی اعمالمان،حتی گرفتن تلفات از تکفیری ها باید در راه رضایت وخوشنودی خدا باشد و اگر از روی هوای نفس باشد،هیچ تاثیری ندارد و دل هایمان را سنگ
می کند》.
حرف آن لحظه محمود باعث شد که بچه ها در فکر فرو بروند و ببینند کجای کارند.
□■□
بعد از نماز صبح که به جماعت هم برگزار می شد،
نمی گذاشت کسی بخوابد.می گفت:《خدا در این لحظات رزق امروزمان را تقسیم می کند》.
قرآن جیبی اش را در می آورد و شروع می کرد به خواندن وتفسیر آیات.چنان ماهرانه و با اطلاعات کامل تفسیر می کرد که اگر کسی تازه با او آشنا می شد،متعجب می شد.
□■□
بعد از شهادت محمد تقی سالخورده،رفقا خیلی ناراحت بودند.یک بار یکی از رفقا گفت:《حیف شد محمدتقی شهید شد!》محمود ناراحت شد وگفت:《یعنی چی حیف شد؟به من و شما چه ربطی دارد در کار خدا دخالت می کنیم.بنده خودش بوده،خدا از او بیشتر خوشش آمده و اورا برده پیش خودش! یک فرمانده هم اگر از نیرویی بیشتر خوشش بیاید او را پیش خودش می برد.رفتاری که خدا با محمدتقی داشته این طوری بوده. ببینید کار ما به کجا رسیده که روی تصمیم خدا اظهار نظر می کنیم!》.و آیه ای در این باره خواند.
بعد از صحبت محمود آرامشی در قلب رفقا ایجاد شد.
□■□
#بهروایتامینجهانیهمکارشهید🦋🌹
در صحنه های جنگ تیزبینی خاصی داشت.
پیش بینی هایی می کرد که خیلی از فرماندهان از آن عاجز بودند. یک بار در سوریه در حال نبرد بودیم و هدایت آتش بارهای سنگین بر عهده محمود بود. در حین جنگیدن ناگهان به من گفت:《سریع به بچه های توپ ۲۳م.م محمول تویوتا بگو منطقه را ترک کنند و توپ را به جای امن ببرند!》.
احتمالا در دوربین تحرکاتی از تکفیری ها دیده بود که احساس خطر کرد.پیغام را رساندم و بچه ها توپ را منتقل کردند.
دقایقی نگذشت که دیدم نیروهای توپ ۲۳نیروی دریایی جنوب کشور که درخط کنار دستی ما مستقر بودند نتوانستند خطر را حدس بزنندومورد اصابت موشک تکفیری ها قرار گرفتند وسه نفرشان به شهادت رسیدند.
□■□
#بهروایتعلیاصغرداداشی🦋🌹
همیشه یک قرآن جیبی در جیب پیراهنش بود. بعضی شب ها، بعد از گپ و گفت و خوردن تنقلات، قرآنش را در می آورد ونیم ساعتی قرآن می خواند.و اگر هم خط آرام بود تو حال وهوای نیرو ها مساعد آیاتی درباره جهاد می خواند و تفسیر می کرد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi