eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان شهرستان بهشهر
👇🏻مادرخانم شهید حججی👇🏻 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند، آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰 وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!" دیدم سری را توی دستش گرفته.😢 نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭 با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند. اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید! یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!؟ خواب بد می بینی!؟ وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭 فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد. من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔 ✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸ 💢همرزم شهید💢 شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح. محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند. یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم. قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥 سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد. هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت. آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند. بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند. همانجا که محسن بود! 😔 …ضربان قلبم بالا رفت. یکی از بچه های افغانستانی را دیدم. با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?" گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم. همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!؟جابر کو!؟ جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست." قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!؟ رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم. دیدم محسن نیست. فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست." دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!؟ بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند. بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست؟"⁉️😞 گفتند: "ما همه شهدا و زخمی‌ها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست." عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم. با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود. دیگر راستی راستی داشتم دیوانه می‌شدم.😭 ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچه‌های آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم؛ جایی که محسن آنجا بود؛ شاید از این طریق پیدا شود. خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭 یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰 نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖 آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭 ... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام✋ عبادتتون قبول🙏 نوزدهمین شب ماه مبارک🌙 هست ما روزہ‌دارها همہ یاد لب توئیم اے تشنہ لب تر از همۂ تشنہ‌ها عباس یا علی✌️ @Revayate_ravi
♥️ ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت. گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟ ♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم گفت: خوب نگام کن!!! دیگه منو نمی بینی گفتم : مسخره بازی در نیار تو شهید بشو نیستی!!! ♥️عاشقانه نگام کرد گفت: ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم گفتم:هر چی تو بگی @Revayate_ravi
♥️ گفت:به خودت و بچه ها خوب رسیدگی کن! غذای خوب بخورین! نذار بچه ها اذیت بشن! دلم میخواد شاد باشی ،کلاسهات رو ادامه بده. برو گواهینامه ات رو بگیر! ♥️وصیت نمی کرد، ولی با هر کلمه اش ، بند دلم پاره میشد. کاغذ بدهیهاش رو دستم داد، سوئیچ ماشین، کلید خونه و اداره، انگار تمام متعلقاتش رو دونه دونه داش از خودش جدا می کرد. @Revayate_ravi
♥️ کوله رو برداشت که بره! توان نداشته اش رو جمع کرد و گفت صبر کن!!! ♥️رفت و محکم بغلش کرد. مثل همیشه پیشونی رو بوسید. گفت:حالم بده 😔 تهوع دارم ، برام آیه الکرسی بخون آروم بشم. ♥️با آرامش ،براش خوند و فوت کرد. خطاب به بچه داخل شکمش گفت: کوچولو مراقب مادرت باش!!! از پله ها یک لحظه برگشت و دستی برای تکون داد! یه وقتایی پسرش مهدی هم همین کار رو انجام میده. دقیقا عین پدرش!!! @Revayate_ravi
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیڪ یامولانا یاصاحب الزمان عج... اے دل بسوز تا شب احیا نیامده تقدیر ماهنوز بہ دنیا نیامده فرقۍنڪرده ایم زاحیاے سال پیش "توبه" چرا سراغ دل ما نیامده ؛ گویۍبہ گوش عده اے از ما هنوز هم "هل من معین"غربت آقا(عج )نیامده؛ آرے براے بنده شدن وقتمان ڪم است اے دل بسوز تا شب احیا نیامده اے ڪه دستت میرسد بر زلف یار... درحضورش نام ماراهم بیار... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا