🍃🌸بیوگرافی شهید🌸🍃
قسمت1⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
اسم و فامیلی:سید مجتبی علمدار
نام پدر:سیدرمضان
تاریخ تولد:۱۳۴۵/۱۰/۱۱
محل زندگی:ساری
وضعیت تاهل:متاهل
تاریخ شهادت:۱۳۷۵/۱۰/۱۱
مکان شهادت:تخت بیمارستان در اثر عوارض شیمیایی و مجروحیت
آدرس مزارشهید:گلزار شهداي شهر ساري
پدرش کفاش ساده دل و متدینی بود. و به روزی حلال خیلی اهمیت می داد.
سال ۱۳۶۲و در ایام هنرستان که هفده سال بیشتر نداشت،به ندای هل من ناصر حسین (ع)خمینی کبیر(ره) لبیک گفت و راهی جبهه شد.
می گفت:《جبهه نوجوان های ما را مرد کرد. ما به تعداد رزمندگان در جبهه انسان وارسته و کار آزموده داریم که آینده ساز انقلاب هستند.》
قدرت بدنی بالا،شجاعت،ایمان وتقوی و برخورد صحیح از او انسان کاملی ساخته بود.
سال ۱۳۶۶ به فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد و این درحالی بود که در این تاریخ چندین بار به شدت مجروح شده بود.
بعد از آن به شدت مجروح و شیمیایی شد. به طوری که طحال و قسمتی از روده هایش را برداشتند.اما این اتفاقات باعث جدایی او از جمع رزمندگان نشد.
پس از پایان جنگ تا دوسال در واحد طرح و عملیات تیپ سوم لشکر در همان منطقه ماند.
سال ۱۳۶۹ به ساری بازگشت و ازدواج کرد.
او با مسئولیت امور ورزش در لشکر۲۵ کربلا مشغول شد. اما او انسانی نبود که به زندگی و شغلی آسوده آرام بگیرد.
هیئت بنی فاطمه (س) ،رهروان امام خمینی (ره)
و بیت زهرا(س) توسط تلاش های خستگی ناپذیر سید راه اندازی شدند.
سوز درونی،اخلاص و سیمای ملکوتی سید همه را جذب می کرد.
سال ۱۳۷۴ به طرز عجیبی به مهمانی خانه خدا دعوت شد و این سفر بسیار در حال درونی او تاثیر گذار بود.می گفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت،نباید در این دنیا بماند!
سید در جواب دوستان، که از اوضاع اقتصادی گله می کردند، گفت:《این سی ساله عمر ارزش این حرف ها را ندارد! بارها از عبارت سی سال عمر برای خودش استفاده می کرد.》
در مراسم نیمه شعبان سال ۱۳۷۵ همه منتظر نغمه سرایی سید بودند،در حالی که او بر روی تخت بیمارستان بود،عوارض شیمیایی به سراغش آمده بود.
درست در روز یازدهم دی ماه و در سی امین سالگرد تولدش،به دوستان شهیدش پیوست.
سید هنوز مشغول هدایت است،او به دنبال ماست تا راه کج نرویم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت2⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
به روایت📖#سیدرمضانعلمدارپدرشهید
تازه ازدواج کرده بودم.در یکی از اتاق های خانه پدری،با همسرم زندگی می کردم.آن روزها مردم اهل تجمل و... نبودند.جوان ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا می شر ازدواج می کردند.
از صبح تا شب در مغازه کفاشی خودم روبه روی امامزاده یحیی(ع) مشغول بودم.
🌿🌸🌿
فرزند اول من دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد.
دوسال بعد همسرم باردار شد.این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر بود.همسرم همیشه سعی می کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی می کردم در کارهای خانه او را کمک کنم.
ماه رمضان از راه رسید.در احادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین می شود.
من هم در آن شب ها با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا می کردم.
نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود.
حال همسرم بد شد،و قابله را خبر کردیم.
در حیاط خانه با ناراحتی قدم میزدم.یک دفعه صدایی بلند شد؛کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی،
الله اکبر الله اکبر
همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد.
یکی از خانم ها آمد و گفت:《مژده،پسر است》
عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزندم.
عجیب اینکه ،پدرم یکی از اتاق های بزرگ خانه را تبدیل به حسینه گرده بود و مجتبی در حسینه بدنیا اومد.
🌿🌸🌿
به روایت📖#خانوادهشهید
سید مجتبی پسر اول خانواده بود.خدا بعد از او دو پسر دیگر و دو دختر به خانواده عطا کرد.
مجتبی پسر قوی و درعین حال مهربان بود.
بسیار اهل شوخی و مزاح بود.یکی از دلایلی که باعث میشد بچه های محل جذب او شوند همین بود.
در ایام تعطیلی به مغازه کفاشی می رفت و کمک پدر بود.هر زمان کسی کاری داشت به او کمک می کرد.
قدرت بدنی،اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند.
مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما در ایام انقلاب همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت
می کرد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت3⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#حسینتقوی
برای آمادگی کامل نیروها آمورش های سخت را شروع کردیم و مانور داشتیم.
بعد از انجام مانور، آقا سید بامن صحبت نکرد!
به چادر فرماندهی رفتم. گفتم:《 آقا سید، آیا خطایی از من سر زده یا در کاری کوتاهی کرده ام؟》
نگاه دوست داشتنی سید به من خیره شد.
گفت:《 این چند روز منتظر ماندم که خودت متوجه اشتباهت شوی.》
گفتم:《نمی دانم! اما فکر میکنم به دلیل این باشد که به علت بی نظمی یکی از نیروها، به صورت او سیلی زدم.》
و می دانستم که آقا سید به بچه های بسیجی عشق می ورزد و برای آنها احترام خاصی قائل است، بلافاصله ادامه دادم:《 بخاطر خودش بود؛
چون از فرمانده دسته اش اطاعت نکرد و با این کار در هنگام عملیات می توانست جان خودش و نیروهای دیگر را به خطر بیندازد.》
گفت:《تو ضمانت جان کسی را کرده ای!؟ مگر تو او را آورده ای؟ او را امام زمان (عج) آورده. او سرباز امام زمان (عج) است. ضمانت جان او و دیگران با خداست.
ما حق نداریم به آن ها کوچک ترین بی احترامی بکنیم.》
اشک در چشمان سید حلقه زد. من از حالت او متاثر شدم.
دستانش را به صورتش گرفت و گفت:《 تا دیر نشده برو و دل آن جوان را به دست بیاور. شاید فردا خیلی دیر باشد.》
من هم فورا به گفته سید عمل کردم . بعد از مدتی آن برادر رزمنده در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
آن موقع بود که فهمیدم چرا آن روز آقا سید صورتش را گرفت و گفت:《 شاید فردا دیر باشد.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#دوستشهید
سید جدای از فرماندهی و کمک به نیروها در وقت استراحت به کارهای دیگر می پرداخت.
در تاریکی شب به سمت خط دشمن می رفت و پیکر شهدا را به عقب منتقل می کرد.می گفت:《خانواده این ها چشم انتظارند.》
می گفت:《فقط آدرس بدهید که شهدا ی مجروحان کجا هستند! آن وقت با شجاعت حرکت می کرد و می رفت و آنها را به عقب منتقل می کرد .
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت4⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#دوستانشهید
🖇خصوصیات آقا سید🖇
سید هر قدمی که بر می داشت برای رضای خدا بود. سعی می کرد به همه کارهایش جلوه ای خدایی بدهد.
به این سخن امام راحل(ره) بسیار علاقه داشت.
همیشه تکرار می کرد.
《عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.》
در سلام کردن همیشه پیش قدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند.همیشه به کم قانع بود.چیز های خوب را به دیگران می داد و باقی مانده اش را خودش می گرفت.
یک بار او را بی وضو ندیده بودیم.
همیشه لباس نو را به دوستان و جوان تر ها می داد.وقتی لباس چند بار شسته می شد و به اصطلاح از سکه می افتاد آن وقت خودش می پوشید.
دائم به مادر و خواهر خود درباره حفظ حجاب و عفاف سفارش می کرد. و می گفت:《 باید خانوم
زینب کبری(س) الگوی شما باشد.》
همه از تواضعش درس اخلاق می گرفتند.
سید آنقدر خوش برخورد بود که جوانان مشکل دار جذب او می شدند. سید هم به آنها بها می داد و برایشان ارزش قائل بود. و همین کار او باعث میشد که آنها به سمت هیئت و اهل بیت(ع) کشیده شوند.
🌿🌸🌿
بهروایت📖#پدرشهید
به ما خبر دادند که سید در عملیات والفجر ۱۰ مجروح شده.
تیری که به پهلویش خورده بود باعث شد در بیمارستان طحال و بخشی از روده اش را بردارند.
فراموش نمی کنم. در آن موقع به دوست هم اتاقی خود گفته بود من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم.
🌿🌸🌿
بهروایت📖#دوستانشهید
تیری که خورده بود به پهلوی سید.روده اش را سوراخ کرده بود؛ سوراخی روی شکمش ایجاد کرده بودند. روده به کیسه ای متصل بود.
به شوخی گفتم:《سید، این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما رو خفه کرد!》
آقا سید خندید وگفت:《اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار می کنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن می شود.》
آقا سید در حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت5⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#حمیدفضلالله
با شرایطی که داشت لحظه ای بیکار نبود.هیئتی با نام بنی فاطمه(س) راه اندازی کردند.قرائت دعای توسل و دعای کمیل و سرکشی به خانواده شهدا از کارهای این هیئت بود.
مجتبی به عنوان ذاکر این هئیت شناخته شده بود.جاذبه صدا و سوز او در مردم تاثیر گذار بود.
🌿🌸🌿
یک بار بچه های هیئت را به روستای ایرا، در اطراف شهر آمل،برد.هدف زیارت و دیدار علامه حسن زاده آملی بود.
علامه قبل از شروع صحبت، به سید نگاه کرد و اشاره کرد که سید جلو برود.
علامه روی شانه او زد وچیزی گفت.از نفری که جلوتر بود ماجرا را پرسیدم.گفت؛
علامه به سید گفت:《 بنده، در چهره شما نوری میبینم.بیشتر مواظب خودتان باشید.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#مجیدکریمی
سید بعد از بهبودی در اطلاعات عملیات لشکر خوزستان مشغول شد.من هم به اونجا رفته بودم و با او آشنا شدم.
رفتیم به سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. مُشت خود را پر از خاک کرد
و گفت:《مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها!》 معنی این حرف سید را نمی فهمیدم.
خودش توضیح داد وگفت:《تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه و دانشگاه کار کنیم.باید بریم دنبال جوان ها.باید پیام شهدا رو ببریم توی شهر.》
گفتم:《خب اگر این کار را بکنیم،چی میشه!؟》
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر
گفت:《جامعه بیمه میشه.گناه در سطح جامعه کم میشه.مردم اگر با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه.اونوقت جوان ها میشن یار امام زمان(عج).
ببین، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم.
باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم.باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم.نباید منتظر باشیم که مارو دعوت کنند.باید خودمان بریم دنبال جوان ها.البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم.اگه مثل شهدا نباشیم،بی فایده است. کلام ما تاثیر نخواهد داشت.》
آن شب به یاد ماندنی که گذشت را فراموش نمیکنم.سید می گفت:《من فرصت زیادی ندارم.
به این آسمان پرستاره اروند من بیش از سی سال عمر نمی کنم! اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.》
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت6⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#مجیدکریمی
وقتی خبر رحلت حضرت امام(ره) پخش شد.
سریع خودمان را به مرقد امام رساندیم.از سید خبر نداشتم او در شهرستان بود.
در جلوی جمعیت،جوانی روی دوش مردم قرار داشت.دیوانه وار شعار میداد:
خمینی خمینی
تو پیش حسینی(ع)
جمعیت به همراه او به سر و سینه میزدند و شعار را تکرار می کردند. یک دفعه با تعجب دیدم آن جوانی که روی دوش مردم است سید بود.
آنقدر در فراق امام ناله زد که صدایش گرفته بود.
داغ امام برایش سنگین بود.
شب هفت امام بود.با همه رفقا جمع شدیم .
سید رو به ما کرد وگفت:《امشب شب بيعت با امام(ره) است.همه باید به امام قول بدهیم. که در راه ایشان محکم و استوار بمانیم.》
بعد هم درباره مقام معظم رهبری صحبت کرد.گفت:《 امروز کلام ایشان برای ما حجت است . نکند از راه ولایت جدا شویم. نکند از مسیر امام(ره) و شهدا فاصله بگیریم.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#دوستانشهید
سید در میان دوستان باب کرد که اخلاص در مداحی داشته باشند. او کاری کرد که هم اکنون
بزرگان و مداحان، در شهر ولایتمدار ساری و استان های شمالی کشور خود را شاگردان معنوی سید می دانند.
🌿🌸🌿
یک بار برنامه هایی که برای آماده سازی مراسم در بیت الزهرا(س) داشتیم کمی عقب افتاد.سید مثل همیشه مشغول کار شد.
در اتمام مراسم یک نفر از من پرسید که من آخر مداح را ندیدم چقدر با سوز می خواند.
سید را به او نشان دادم.باورش نمیشد که همان کسی که قبل از مراسم مشغول بستن لامپ و ...بود مداح هم باشد.
خیلی ها تصورشان از مداح چیز دیگه ای بود.
اما سید باورهای ما را تغییر داد.
🌿🌸🌿
به یکی از دوستانش که ذاکر اهل بیت بود گفته بود:《هر وقت وارد هیئت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم
به خاطر تو آمده اند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن! زیرا عُجب و غرور انسان را نابود می کند.》
بارها دیده بودم بعد از اتمام هیئت، ظرف ها را می شست. می گفت:《افتخارم این است که خادم عزاداران امام حسین(ع) باشم.》
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi