روز اولی که با رفقا وارد ساحل شدیم راستش کمی استرس داشتیم
به هر حال چهار پنج تا طلبه ملبس وارد ساحل بشن تو این همه جمعیت
اونم چه جمیعیتی
دیگه نگم براتون😁
به هر حال یه وقت وارد مسجد میشی
صدای اذان و عطر و..
یه وقت وارد هیئت میشی همه آماده مراسم و منتظر حاج آقا..
حاج آقا بفرما
خوش اومدی...به هر حال تحویل میگیرن
اما اینجا چی!!!
نه کسی ما رو دعوت کرده بود
نه منبری
نه مراسمی
هیچی...
خودمون بسم الله و بالله وارد ساحلی میخوایم بشیم که ورودیش قهوه خونه و قلیون سراست
ابتدای ساحل یهو میبینی چندتا جوون با لباس شنا در حال خروج از #دریا هستند
اون طرف تر دختر و پسر دست در دستان هم مشغول دل و قلوه دادن هستند( که حتما زن و شوهر ان😎)
چند قدم اون ور تر یهو آدم فکر میکنه حتما اومده #دبی 😉
ولی خب دیگه...
با سلام و صلوات آهسته آهسته قدم برداشتیم که بریم وارد محوطه #ساحل بشیم .
همون جا که مردم نشستند
همون جا که خانواده ها زیلو انداختند
یکی مشغول آفتاب گرفتنه
یکی مشغول کباب درست کردنه
یکی مشغول چایی و میوه
یکی هم با عشقش نشسته داره #سلفی میگیره
خلاصه ما هم یک دو سه رو
گفتیم و عملیات و شروع کردیم تا گفتیم #حرکت
دیدیم همون شروع قدم اول
چندتا جوون خوشتیپ،بلند قامت
بدن خالکوبی کرده ، (ظاهرا از همون داخل ماشین لخت شده بودند برن #شنا😐😐)
همراه با دو تا سگ یکی پا کوتاه و آن یکی پا بلند با ما چشم تو چشم شدند
یکی از دوستان گفت یا مکه مکرمه
آقا تا بریم جلوووو....
ادامه دارد......
#سید_مرتضی_پورعلی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت3⃣1⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#حمیدفضلاللهنژاد(دوست کودکی، جوانی وداماد سید)
قرار بود سید را به تهران انتقال دهیم .اما ساعت به ساعت حال سید بدتر می شد.
در همه جای بیمارستان عده ای نشسته بودند و مشغول دعا بودند.
دهم دهی ماه،پزشکان خون سید را چک کردند.
برای آنکه جواب آزمایش دقیق باشد،چند نفر از دوستان نمونه خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند.
می خواستند دوباره خون سید را آزمایش کنند.
اما ساعتی قبل دفترچه سید را برده بودند بابلسر.
یکی گفت؛دفترچه من همراهم است در آن بنویسید.
به محض آنکه سید متوجه شد اجازه نداد.
با آن حال گفت:《در نسخه آزاد بنویسید، در دفترچه کسب ننویسید.》
باورم نمی شد، در آن وضعیت و با آن حال ،سید مجتبی به چه نکته هایی دقت می کرد.
🌿🌸🌿
لحظه به لحظه حال سید بدتر می شد.تنفس
برایش مشکل شده بود.نمی توانست دراز بکشد
روی تخت به حالت نشسته قرار گرفت.درد را در
چهره اش می دیدیم. نمی دانم چگونه آن درد را تحمل می کرد.با هر دم و بازدم که به سختی
انجام می داد به جای آه و ناله،یا زهرا(س) و یا مهدی(عج) و یا حسین(ع) می گفت.
سموم به سرعت در حال پیشرفت بود بخاطر همین او را به بخش آی سی یو بردند. به دیالیز نیاز پیدا کرده بود. بعد دیالیز حال سبد خیلی بهتر شده بود.
🌿🌸🌿
قرار شد عصر روز یازدهم دی ماه، سید را با هلی کوپتر به بیمارستان مهر تهران منتقل کنیم.
اما سید دوباره حالش به هم خورده بود.
با اینکه با دیالیز خون سید کمی مشکل برطرف شده بود اما چون سم در بدن وجود داشت دوباره حال سید وخیم شده بود.
سریع بچه ها را خبر کردم برای انتقال سید.از یک ساعت قبل ،داخل هر طبقه بیمارستان یک نفر را قرار دادیم تا جلوی آسانسور بایستد.
نباید لحظه ای توقف می کردیم.دستگاه ها از سبد جدا شدند سریع او را روی برانکارد گذاشتیم.
داخل آسانسور هر چه دکمه را زدیم،تکان نمیخورد!! اعصابمان به هم ریخته بود، دوباره سید را بر گردانیم به آی سی یو.
مسئول بیمارستان دکمه آسانسور را زد،حرکت کرد.سالم سالم بود.
بعد از ریکاوری برای بار دوم سید را حرکت دادیم هرچه دکمه آسانسور را زدیم، حرکتی در کار نبود!!
گیج شده بودم،انگار سید دوست نداشت برود.
بیاد حرف علامه استاد حسن زاده آملی افتادم.
استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا برای سید کرده بودند.ایشان گفتند:
《کاری به سید نداشته باشید،تمایل رفتن ایشان
بیشتر از تمایل به ماندنشان است. من دعا
می کنم؛ ولی تمایل ایشان به رفتن بیشتر است،
او را اذیت نکنید.》
ما را پرستاران بیرون کردند وگفتند به مسجد جامع بروید بگویید برای آقا سید دعا کنند.
برای خواندن نماز آماده شدیم. یکی از دوستان
با فرمانده سپاه ساری که در بیمارستان بود تماس گرفت .رنگ از چهره اش پرید.به ما خیره شد و گفت:《سید پروار کرد.》
تصمیم گرفتیم که نیمه شب او را غسل دهیم .
چون اگر مردم می فهمیدند، آرامگاه خیلی شلوغ
می شد.
هیچ کس آرام نبود.صدای زمزمه غریبانه ای می آمد؛
بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا س
ولی آهسته آهسته ....
سید را غسل می دادند درحالی که بازوها و پهلوی او شدیدا کبود شده بود.
هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه خدا، حضرت زهرا (س)، شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.
یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر آقا سید بود.
ایشان بیماری قلبی داشت.اما خدا لطف کرد،مادر
مثل کوه مقاوم بود.
مادر می گفت:《من می دانستم سید ماندنی نیست، من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.》
سید در بیستم ماه شعبان در هنگام اذان مغرب پر کشید.تولدش ۱۱ دی ماه سال ۱۳۴۵ و شهادت او نیز،پس از سی سال زندگی پر برکت ۱۱ دی ماه سال ۱۳۷۵ بود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
تعمیرکار موتور بودم . دل کندم رفتم جبهه؛ توی جهاد. کار زیاد بود؛ گاهی شب تا صبح. پشت هم موتورهای ترکش خورده می آوردند برای تعمیر. کارم چند برابر تهران بود ، حقوق نصف نصف هم نبود.
آخر شب بود . رضوی آمده بود به ما سر بزند . قیافه ام خسته بود. پرسید :«چند شَبه نخوابیدی؟» خودش خسته تر بود. خندیدم ، گفتم «خواب فراوونه!»
خندید ، نشست روی چهارپایه. از زن و بچه ام پرسید و اینکه چطور خرجشان را می دهم. چند دقیقه ماند و بعد رفت. آخر بُرج حقوقم شد دو برابر . حقوق همه را زیاد کرده بود. گفتند : رضوی گفته :«کسی که زن و بچه اش را می گذارد می آید جبهه ، باید خیالِش از بابت خرجشون راحت باشه.»
#شهید_محمدتقی_رضوی
یادگاران ص ۶
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#رزمایش_سپاه
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
مےگفت:
سختترین شڪنجهها رو در ساواڪ دید
و سختترین مقاومت رو با کومله داشت..
مےگفت:
انگار هر چی بیشتر سختی میکشه
عآشِقتَر میشه..
#حاجاحمدمتوسلیان🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#جنگ_روایت_ها
#فاطمیه
#نه_دی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi