eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت پنجم.. 🔸اولین حضور ما تو ساحل مصادف شده بود با عید سعید یعنی عصر عید فطر ۹۴ اولین حضور تبلیغی ما در بوده 🔻من با پرایدمشکی مدل ۸۱ رفتم بابل دنبال و حامد هم با ماشین خودش قرار بود بیاد حسن هم به ما اضافه شد تو مسیر گفتیم روز عیده نمیشه دست خالی بریم کنار ساحل که گفتیم چه کنیم؟ جواد گفت بخریم🍭 گفتیم خوبه.. نفری ۱۵ هزار تومن گذاشتیم وسط و دو سه کیلویی شکلات خریدیم 🍬 سعی کردیم ارزون تر بخریم تا بیشتر داشته باشیم بی تجربه بودیم و نمی دونستیم چه کنیم شکلات ها رو گذاشتیم تو یه ظرف و ورودی ساحل ایستادیم و انگار ایستگاه صلواتی بود😎 همه شکلات ها رو عرض پنج دقیقه پخش کردیم😁 خوب موقع رسیده بودیم ساعت پنج بود و موقع چایی خوردن مسافرا😍 🔺مردم هم دیدن چندتا دارن شکلات پخش میکنند خلاصه هر کی یه مشت برداشت و الفاتحه.. گفتیم ای داد بی داد شکلات چه زود تموم شد😕 ما بنا بود قدم بزنیم و مثلا پیش هر کسی رسیدیم بعد و احوال پرسی یه شکلات هم بدیم که با بی تجربگی همه شکلات ها به باد فنا رفت😭 یه کم قدم زدیم اما زیرکانه از تو ماشین وقتی در حال تقسیم شکلات بودیم از جیب های مخفی قبای خودش استفاده کرده بود و شکلات اضافه تر برداشته بود🙃 بعد مثل ما همه شکلات و هم پخش نکرد همون اول کار 🔹دیدیم علی هر جا میره وای میسته یه شکلات هم میده و خلاصه مشتری های بیشتر شدن و بیشتر هم تحویلش میگیرن😊 گفتم علی بیا کارت دارم بچه ها شکلات ندارن میشه یه کم به ما بدی دست ما هم خالی نباشه گفت نداشتیم دیگه سید😞 شما که هر چی داشتید پخش کردید رفت همون اول بهتون گفتم پخش نکنید😐 راست میگفت ولی خب دیگه 🔅خلاصه علی آقا لطف کرد و دست در جیب مبارک و یه تعداد شکلات هم به بقیه دوستان داد تا امروز و سر کنیم و از روز بعدش حواسمون باشه هر چی داریم همون اول تموم نکنیم👌 اما یادتون باشه که از شکلات بیشتر براتون بگم کارهایی که کرد این شکلات ها که نگو و نپرس...😎😉
🔻چند روز اول حضورمون کنار و فقط قدم میزدیم از ساعت پنج بعدالظهر تا حوالی هشت از پارکینگ یک شروع میکردیم قدم زدن تا پارکینگ چهار،پنج می رفتیم و میومدیم 😊 🔸کار مون هم این بود که میرفتیم سمت ،یه سلام و احوال پرسی وخوش آمد گویی اگه گرم می گرفتند ،یه چند دقیقه ای کنارشون بودیم و بیشتر صحبت میکردیم ♨️از مسائل مختلف و زندگی و صحبت های عادی دیگه اگه هم تحویل نمی گرفتند که هیچی می رفتیم سراغ سوژه های دیگه.. روزهای بعدی علاوه بر ، هم به کارمون اضافه شد🎈 .با این تفاوت که شکلات و به همه میدادیم کوچیک و بزرگ ❌ اما بادکنک و فقط به بچه ها میدادیم 👫 که البته خیلی هم نمی دادیم مثلا می گفتیم یه شعری بخون یه آیه قرآنی یا هر چیز دیگه اگه هم بلد نبودند یا خجالت می کشیدند اسمشونو و هم می گفتند بادکنک و می دادیم🎈 خلاصه نمیذاشتیم کسی دست خالی بره یادمه تو پارکینگ دو با یکی از دوستان در حال قدم زدن بودیم یه خانواده ای رو دیدم که رو زیلو نشسته بودند یه خانواده چهار نفره👨‍👩‍👧‍👦 که جوون بودند .یه پسر سه چهار ساله به اسم آرمین و یه دختر ۸ ساله به اسم آیدا داشتند 😊 رفتم جلو.. ✋سلام کردم..پدر خونه شوکه شد یه لحظه تو همون حالت نشسته جواب سلام و به زور داد بدون معطلی نگاهمو معطوف به پسر کوچولو کردم ، سریع یه بهش دادم پسره لبخند زد😊 رو کردم به دختره گفتم چند سالته و اسمت چیه گفتم شعر بلدی بخونی؟ گفت آره ..گفتم بخون.. 🌸همین طور که داشت و میخوند به دوستم گفت بادکنک و باد کن از این بادکنک هایی بود که خیلی بزرگ میشد شعر خوندنش که تموم شد بادکنک آبی رنگ و بهش دادم و خیلی هم شد☺️ خونه که تا این لحظه همچنان نشسته بود و ما رو فقط نگاه می کرد👀 نیم خیز شد و گفت حاج آقا ممنونم میشه آیدین هم شعر بخونه؟😇 گفتم بله که میتونه آیدین هم شعر معروف یه دارم قلقلیه رو تا نصف خوند🎾 و یه بادکنک قرمز تقدیم آرمین شد😍 پدر خونه که کمی از حالت تعجبش کم شده بود رو کرد به من و گفت حاج آقا به منم بادکنک میدی😁 از اونجا که مهمات خیلی کم بوده و به همه نمی رسید شرمنده بابا شدیم و نشد بهش بادکنک هدیه بدیم🙂 خواستم خداحافظی کنم که مادر خونه گفت حاج آقا یه لحظه گفتم بفرمائید گفت میشه بچه ها و همسرم کنارتون بایستند و یه عکس یادگاری بگیرم؟📸 گفتم بله بفرمائید عکسی گرفتیم کنار ساحل که به گفته پدر خونه برا بار اول با دوتا حاج آقا گرفته شد... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀جلسه‌ی روایتگری ، امروز ، ساعت۳/۳۰ در حسینیه‌ی شهدا برگزار شد. 🌀امروز در خدمت دو تن از اساتید راوی بودیم ، آقایان اباظهری و عموزاد که در اردوی سه روزه‌ی راویان کل کشور در کرمان شرکت کرده‌بودند و این عزیزان به بیان خاطرات کوتاهی از این سفر پرداختند. 🌀سوغاتی آقای اباظهری از سفر به کرمان: در بیت‌الزهرایی که متعلق به سردار بوده و حاج‌قاسم هر ساله آنجا مراسم فاطمیه برگزار می‌کرد ، سه‌هدیه گرانقدر وجود داشت. ۱)فرش نزدیک ضریح امام‌رضا(ع) که بعد از تعویض ،آستان قدس به سردار هدیه دادند که داخل بیت‌الزهرا بود. ۲)فرش نزدیک ضریح امام‌حسین(ع) که بعد از تعویض به سردار هدیه دادن که آنهم داخل بیت‌الزهرا بود. ۳)بعد از تعویض ضریح حضرت‌رقیه(س) بشاراسد آن ضریح قبلی را به سردار هدیه دادندو آن ضریح نیز داخل بیت‌الزهرا قرار داشت که داخل آن یک شهید گمنام دفن است و دوطرف آن دو تابوت قرار داشت که یکی تابوت سردار و دیگری تابوت ابومهدی‌المهندس بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
📌قابل توجه دوستان راوی👆👆👆 📍جلسه‌ی بعدی روایتگری هفته‌ی بعد یکشنبه ، ساعت۳/۱۵ در حسینیه‌ی شهدا برگزار می‌شود و در این جلسه‌ی آقای اباظهری به توضیح و تشریح مکتب سلیمانی می‌پردازد که در اردوی کرمان توسط اساتید کشوری ارائه شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت7⃣1⃣❤️ 🖇چکیده ای از دفتر محاسبه نفس شهید🖇 بسمه تعالی اعتراف نامه📖 🦋 قانون اول بارالها، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن باید بخونم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم، روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم. تاریخ اجراء:۴_۵_۶۹ بسمه تعالی قانون دوم پروردگارا، اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود در نتیجه دچار شکه در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت (۱۷رکعت) بخوانم. تاریخ اجراء:۱۱_۵_۶۹ بسمه تعالی قانون ششم حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده ها نماز های واجب صلوات بر محمد"ص" و آل محمد "ص"بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل ها را انجام دهم باید در ازای هر صلوات ۱۰ ریال صدقه و ۱۰۰صلوات بفرستم . تاریخ اجرا:۱۸_۸_۶۹ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ششم 📝همین الان که دارم از خاطرات براتون مینویسم(ده و نیم شب) صبح فردا باید برم برا پیگیری برنامه های ساحل امسال دو سه هفته ای میشه برنامه ریزی ها رو با دوستان خوبم در (عج) شروع کردیم و اگه همه چی خوب پیش بره،شب حضرت (س) اولین برنامه مون تو ساحل شروع میشه که امیدوارم خود خانم حضرت معصومه (س) که ان شاء الله اگر فردا رفتم حتما میخوام عنایت کنه تا بتونیم برنامه خوبی و شروع کنیم😊 🔻تو این پنج سال یک ذره به کاری که داریم انجام میدیم شک نداشتیم و نداریم بر و بچه های با اخلاصی که هر سال تابستون بدون هیچ چشم داشتی تو هوای شرجی شمال تقریبا هر روز از ساعت ۱۷ تا ۲۳ تو ساحل مشغول کار فرهنگی هستند👌 چهار پنج روز از حضورمون تو ساحل گذشت کارمون تبلیغ به چهره بود قدم زدن کنار ساحل و ارتباط با مردم قبل اینکه وارد هفته دوم فعالیت ها بشیم با رفقا نشستیم ،یه تحلیل ساده از وضعیت و برخورد مردم داشتیم و اینکه برا هفته دوم چه کنیم؟🤔 تو خاطرات قبلی اگه یادتون باشه از یه نکته مهمی صحبت کردم از اینکه مردم کنار ساحل برا شادی و تفریح اومدن حالا سوال این بود آیا ما هم میتونیم کاری انجام بدیم؟🧐 🔻برنامه ای داشته باشیم؟ چه کنیم؟ جدای از تبلیغ چهره به چهره دیگه چیکار کنیم؟ تقریبا هر چهار پنج نفرمون به این نتیجه رسیدیم که کنار ساحل برا بچه ها و مردم برنامه اجرا کنیم یا به تعبیر دیگه: گفتیم خوبه اما بازم یه شبهه همیشگی اومد تو ذهنمون که نه بودجه ای نه امکاناتی نه هیچی...😕 دست خالی بریم چی اجرا کنیم؟ بازم همگی با هم رو این موضوع هماهنگ بودیم که ما به اندازه توان خودمون برنامه اجرا کنیم توان ما چی بود تو این مرحله؟ یه اکو همراه کوچیک📢 یه میکروفون ساده و تمام🎤 دیگه هیچ وسیله ای نداشتیم جایزه هم میخواستیم که بازم خودمون از جیب پول گذاشتیم وسط و یه چندتا جایزه خریدیم🎁 رفتیم ساحل... ساعت پنج بعد از ظهر... 🔻مثل روزهای قبل شروع کردیم به قدم زدن یه ساعتی رو قدم زدیم و گفتگو یه کم که هوا خنک تر شد گفتیم حالا شروع کنیم برا اجرای برنامه 🔸مدل اجرا هم به این شکل بود که دوتا از دوستان رو گفتیم شما همین جا کنار سیستم صوتی بایستید ما هم میریم دنبال بچه ها و دعوتشون میکنیم بیان تو مسابقه ما شرکت کنند کار سختی بود قبول کنید کار آسونی نیست😊 تو اون جمعیت زیاد که همه مشغول تفریح و شادی و شنا و بازی هستند یهو دوتا طلبه برن به بقیه بگن میاید تو برنامه ما شرکت کنید؟😎 اونم چه برنامه ای آخه؟ نه سیستمی،نه استیجی،نه صندلی،نه امکاناتی هیچیییییی 😕 🔻بعد مثلا بچه ها جذابیت دریا و شنا و بازی و ول کنند بیان کنار طلبه ها مسابقه داشته باشن؟؟؟ واقعا کار سختی بود ولی رفتیم جلو پنج شیش تا بچه ها رو دعوت کردیم که بیاید مسابقه داریم و برنامه پدر مادرها تعجب میکردن😐 شروع کردیم، دست بچه ها رو گرفتیم و تشکیل دادیم 🌸 🔻جواد زارع رو گفتم جواد بخون گفت چی بخونم سید؟ گفتم عمو و شروع کن جواد صدای بلند و خوبی داره(مثل خودم😎) خلاصه جواد شروع کرد: عمو زنجیر باف؟؟؟بلههههه😍 زنجیر منو بافتی؟؟؟بلههههه😍 گفتم جواد صبر کن سیستم و راه بندازم چه سیستمی هم بود صداش تا پنج متر هم نمی رفت فکرشو کنید صدای موج دریا و فضای باز ساحل و این همه جمعیت 😁 🔸ما هم یه اکو ساده که در بهترین حالت استفاده خوبش تو یه اتاق ۱۲ متری برا روضه های خونگی جواب میداد🎤 حالا ما تو دریا داریم استفاده میکنیم تعداد بچه ها از پنج نفر رسید به ده نفر 🔻حلقه رو باز تر کردیم جواد زارع یه عمو زنجیر باف که خوبه تا سه بار خوند و بنده خدا صداش همون اول یه کم گرفت میکروفن و گرفتم و یه سه چهار باری هم من خوندم 🔸تعداد رسید به ۲۰ نفر و حلقه ها و بچه ها در حال باز شدن و بیشتر شدن.....🌀