#خاطرات_ساحل
قسمت ششم
📝همین الان که دارم از خاطرات #ساحل براتون مینویسم(ده و نیم شب)
صبح فردا باید برم برا پیگیری برنامه های ساحل امسال
دو سه هفته ای میشه برنامه ریزی ها رو با دوستان خوبم در #گروه_تبلیغی_بقیه_الله (عج)
شروع کردیم و اگه همه چی خوب پیش بره،شب #ولادت حضرت #معصومه(س)
اولین برنامه مون تو ساحل شروع میشه
که امیدوارم خود خانم حضرت معصومه (س)
که ان شاء الله اگر فردا رفتم #حرم
حتما میخوام عنایت کنه تا بتونیم برنامه خوبی و شروع کنیم😊
🔻تو این پنج سال یک ذره به کاری که داریم انجام میدیم شک نداشتیم و نداریم
بر و بچه های #طلبه با اخلاصی که هر سال تابستون بدون هیچ چشم داشتی تو هوای شرجی شمال تقریبا هر روز
از ساعت ۱۷ تا ۲۳ تو ساحل مشغول کار فرهنگی هستند👌
چهار پنج روز از حضورمون تو ساحل گذشت
کارمون تبلیغ #چهره به چهره بود
قدم زدن کنار ساحل و ارتباط #مستقیم با مردم
قبل اینکه وارد هفته دوم فعالیت ها بشیم
با رفقا نشستیم ،یه تحلیل ساده از وضعیت و برخورد مردم داشتیم
و اینکه برا هفته دوم چه کنیم؟🤔
تو خاطرات قبلی اگه یادتون باشه از یه نکته مهمی صحبت کردم
از اینکه مردم کنار ساحل برا شادی و تفریح اومدن
حالا سوال این بود آیا ما هم میتونیم کاری انجام بدیم؟🧐
🔻برنامه ای داشته باشیم؟
چه کنیم؟
جدای از تبلیغ چهره به چهره دیگه چیکار کنیم؟
تقریبا هر چهار پنج نفرمون به این نتیجه رسیدیم که کنار ساحل برا بچه ها و مردم
برنامه اجرا کنیم یا به تعبیر دیگه:
#جنگ_شادی
گفتیم خوبه
اما بازم یه شبهه همیشگی اومد تو ذهنمون
که نه بودجه ای
نه امکاناتی نه هیچی...😕
دست خالی بریم چی اجرا کنیم؟
بازم همگی با هم رو این موضوع هماهنگ بودیم که ما به اندازه توان خودمون برنامه اجرا کنیم
توان ما چی بود تو این مرحله؟
یه اکو همراه کوچیک📢
یه میکروفون ساده و تمام🎤
دیگه هیچ وسیله ای نداشتیم
جایزه هم میخواستیم که بازم خودمون از جیب پول گذاشتیم وسط و یه چندتا جایزه خریدیم🎁
رفتیم ساحل...
ساعت پنج بعد از ظهر...
🔻مثل روزهای قبل شروع کردیم به قدم زدن
یه ساعتی رو قدم زدیم و گفتگو
یه کم که هوا خنک تر شد گفتیم حالا شروع کنیم برا اجرای برنامه
🔸مدل اجرا هم به این شکل بود که دوتا از دوستان #طلبه رو گفتیم شما همین جا کنار سیستم صوتی بایستید
ما هم میریم دنبال بچه ها و دعوتشون میکنیم بیان تو مسابقه ما شرکت کنند
کار سختی بود
قبول کنید کار آسونی نیست😊
تو اون جمعیت زیاد
که همه مشغول تفریح و شادی و شنا و بازی هستند
یهو دوتا طلبه برن به بقیه بگن میاید تو برنامه ما شرکت کنید؟😎
اونم چه برنامه ای آخه؟
نه سیستمی،نه استیجی،نه صندلی،نه امکاناتی
هیچیییییی 😕
🔻بعد مثلا بچه ها جذابیت دریا و شنا و بازی و ول کنند بیان کنار طلبه ها مسابقه داشته باشن؟؟؟
واقعا کار سختی بود
ولی رفتیم جلو
پنج شیش تا بچه ها رو دعوت کردیم که بیاید مسابقه داریم و برنامه
پدر مادرها تعجب میکردن😐
شروع کردیم،
دست بچه ها رو گرفتیم و#حلقه تشکیل دادیم 🌸
🔻جواد زارع رو گفتم جواد بخون
گفت چی بخونم سید؟
گفتم عمو #زنجیر_باف و شروع کن
جواد صدای بلند و خوبی داره(مثل خودم😎)
خلاصه جواد شروع کرد:
عمو زنجیر باف؟؟؟بلههههه😍
زنجیر منو بافتی؟؟؟بلههههه😍
گفتم جواد صبر کن سیستم و راه بندازم
چه سیستمی هم بود
صداش تا پنج متر هم نمی رفت
فکرشو کنید صدای موج دریا و فضای باز ساحل و این همه جمعیت 😁
🔸ما هم یه اکو ساده که در بهترین حالت استفاده خوبش تو یه اتاق ۱۲ متری برا روضه های خونگی جواب میداد🎤
حالا ما تو دریا داریم استفاده میکنیم
تعداد بچه ها از پنج نفر رسید به ده نفر
🔻حلقه رو باز تر کردیم
جواد زارع یه عمو زنجیر باف که خوبه تا سه بار خوند و بنده خدا صداش همون اول یه کم گرفت
میکروفن و گرفتم و یه سه چهار باری هم من خوندم
🔸تعداد رسید به ۲۰ نفر و حلقه ها و بچه ها در حال باز شدن و بیشتر شدن.....🌀
🔻پارکینگ دو #بابلسر،در فاصله ده دوازده متری با آب های دریای #خزر مشغول اولین برنامه دریایی مون بودیم
کمتر کسی فکرشو میکرد که کنار دریا چشمش به چندتا #طلبه بیفته که دارن برنامه #شاد اجرا میکنند
🔻اینکه برنامه مون جذاب بوده یا نه
اینکه برنامه مون #شاد بود یا نه
اینکه آدمهای حرفه ای بودیم برا اجرا یا نه
اینا هیچ کدوم #جذاب و مهم نبوده
همین که مردم برا بار اول تو اون شلوغی ساحل،چندتا حاج آقا با عبا و قبا و #عمامه ببینند،خودش یه جذابیت بوده❗️
💢تقریبا تعداد بچه ها به ۳۰نفر رسیده بود
تا تونستیم داد و بی داد کردیم که عاقا بیاید #برنامه داریم
هر چی بلد بودیم گفتیم
هر چی #شعر می دونستیم خوندیم
سین برنامه ای هم نداشتیم که حالا چه کنیم
همه چی بداهه بود..❗️
🔺چاره ای هم نداشتیم که از بداهه پردازی استفاده کنیم
چون همچنان که در خاطرات قبل گفتم طلاب یا گروه خاصی از طلبه ها تا قبل از این سابقه اجرای برنامه و حضور در #دریا را نداشتند که ما از تجربیات اونا استفاده کنیم که چه کنیم
🔹بچه ها به صورت حلقه دور هم ایستاده بودند و منتظر ادامه برنامه ..
تعداد جمعیت طبیعتا بیشتر از ۳۰ نفرِ بچه ها شده بودند
چرا؟
🌹چون همراه هر بچه ای پدر و مادرشون هم اومده بودند و یه جورایی نزدیک به ۱۰۰ نفر ایستاده بودند..
#جواد_زارع اومد گفت چه کنیم؟
گفتم #مسابقه بذاریم
میکروفون و گرفتم و برنامه رو شروع کردم
جواد و حامد #امامی_نژاد برا اینکه فضا یه کم جالب تر و طبیعی تر بشه رفتن بین جمعیت ،کنار بچه ها نشستند
صحنه جالبی بود😊
🔸منم شروع کردم ...
گفتم اول دخترها یا پسرها
پسرها دست بالاااا 🤵
اگه پسرها جمعیت تون بیشتر جیغ و دست ...هوراااااا 😍
اگه دخترها جمعیتتون بیشتر دست و جیغ و هورااااا 👩⚕
خلاصه خواستم یک جوی ایجاد کنم
بعد گفتم از اونجا که #پیغمبر فرمودن #هدیه میخرید اول به دخترها بدید،ما هم اول از دخترها شروع میکنیم☺️
تا اومدیم مسابقه رو شروع کنیم
دیدم ای دل غافل
الو یک دو سه....صدا میاد؟؟؟
نه نه...صدا نمیاد...😐
بعلههه...شارژ اکوی همراه ما تموم شده بود😕
همون قدر صدایی هم که ازش در میومد قطع شد...😄
هیچی دیگه..بدون صدا شروع کردم به اجرای برنامه...
🔻یه مسابقه برا دختر ها گذاشتم
🔻یه مسابقه هم برا پسرها
نیم ساعتی طول کشید و برنامه روز اول و تموم کردیم
انگار ده ساعت طول کشیده بود😬
جو سنگین و سخت
نگاه های مردم که نمی دونستیم الان از حضور و اجرای ما #خوشحال اند یا تعجب میکنند یا چی...
گوشی های موبایلی که از گوشه و کنار بالا اومده بود و شاید بالای صدها عکس از ما گرفته شد و نمی دونستیم این عکسها با چه هدف و نیتی گرفته شده؟؟؟📸
قراره کجا پخش بشه؟
🔻و ده ها سوال و ابهامی که از اولین روز اجرامون تو ذهنم بود که روزهای بعد و هفته های بعد به بیشتر اونا جواب داده شد....
#سید_مرتضی_پورعلی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌹تکفیریها رسیده بودند نزدیک حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)؛ آنقدر که تیرهای کلاش به در و دیوار حرم میخورد.حاج قاسم تاب نداشت ببیند حرم حضرت زینب (س) در خطر باشد.
🌹خودش کلاش به دست گرفت و آمد پابهپای بچهها از حرم دفاع کرد. آنقدر ایستاد تا تیر خورد به دستش. هرچه اصرار کردیم برنگشت عقب. با همان دست مجروح کنار بچه ها و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) ایستاد.
🦋 "#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی"
✍کتاب سلیمانی عزیز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب:در انتظار پدر
🔻این کتاب بر اساس خاطرات و ناگفتههای مادرشهید محمدرضا تورجی زاده؛ فرمانده گردان یازهرا(س) به نگارش در آمده و از زمان تولد تا زمان شهادت را به تصویر میکشد.
✍نویسنده:کبری خدا بخش دهقی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰 #سیره_شهدا | #احترام_به_شهدا
🔻عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگی اش جاری بود. هرکجای زندگی اش سرک می کشیدی،می دیدی شان.خوش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد،انتخاب می کرد برای عکس شهدا.
مقید بود در حضور شهدا گناه نشود. همیشه می گفت: " شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید." به عکس ها بی اعتنا نبود. سعی میکرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند،حتی شب ها که می خوابید.
📙عمارحلب،صفحه ۲۰۱
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت8⃣1⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
🖇قسمتی از وصیت نامه شهید🖇
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آنکس که بود در صف محشر به پناهت
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi