eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️خـوش‌به‌حال دل من ، مثل‌تودارد 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔴 حجت تمام شد‼️ 💬 رهبر انقلاب: من هم تزریق نوبت سوم واکسن کرونا را انجام دادم، توصیه میکنم مردم هم حرف پزشکان و متخصصین را گوش کنند 🔹 رهبر انقلاب در ابتدای دیدار فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش: من مقیدم به شیوه‌نامه‌هایی که پزشکان اعلام میکنند. بنده تقید دارم، یعنی وظیفه میدانم برای خودم که آنها را عمل کنم و عمل میکنم. اصرار روی ماسک دارم و این نوبت سوم تزریق این واکسن را هم من انجام دادم. 🔹 توصیه میکنم به مردم عزیزمان که به هر حرف متخصصین و صاحب‌نظران این رشته توجه کنند و گوش کنند. آنچه که آنها صلاح میدانند و لازم میدانند انجام بدهند. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
*یک‌چاے قندپهلو با شهدا* 📌 *" حر خراسان " معروف به " مَندلی طلا " آبروی پدر را برگرداند* 🔹️ *محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به *"مندلی‌طلا"* معروف بود. ◇ *مندلی‌طلا* تا قبل از *شهادت*، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. ◇ وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند. ◇ بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: *"خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی".* 🔹️ بعدها *مندلی طلا* به یکی از دوستانش گفته بود: *"از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "* ◇ موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. ◇ بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به *ابا عبدالله* شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم". ◇ اهالی روستا می‌گویند: " *مندلی طلا* عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش، ثبت‌نامش نکرد". ◇ از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت‌نامش نکردند. 🔹️ دوست *مندلی‌طلا* که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. ◇ وی می‌گوید: "مندلی‌طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: *من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه.* ◇ وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: *مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه".* 🔹️ دقیقا چهل و هفت روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند. ◇ مردم روستا می‌گویند: "با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟" 🔹️ *پدر شهید* می‌گوید: " *مندلی من* زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خدافظی پیش من اومد و یک‌ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. ◇ من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد". 🔹️ تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این *شهید تواب* شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند. ◇ *تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢* ◇ *تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢* *یک‌چاے قندپهلو با شهدا* 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟! .میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر... همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو :)»📿° وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاوقرآنش‌بود .. ❤️ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 روزی که شنیدیم پیکر مطهر سردار پرافتخار ما شیرمرد فاتح کربلای۴ شهید مظلوم تفحص شده و پیکر مطهر رو به آمل اوردند. به اتفاق دوستان رفتیم منزل این شهید بزرگوار. بعد از احوالپرسی یکی از هم‌رزمان از روزهای قبل از کربلای چهار خاطراتی بیان کردند. و اینکه: ⚘ من و علی اکبر مامور شدیم یک ماه در منطقه عملیاتی کمین بزنیم و کارهای شناسایی ر انجام بدیم.علی‌اکبر آویش خبر داشت که قراره فرزندش به دنیا بیاد با این حال تو عملیات شرکت کرد و مرخصی نرفت. یکی دو روز قبل از عملیات خبر دادند که تلگراف زدند و تماس گرفتند که همسرت جویای حالته برو باهاش صحبت کن و کمی بهش دلداری بده تا در آرامش خاطر باشه! باهم اومدیم عقبه وعلی‌اکبر آویش رفت زنگ زد و با خانواده صحبت کرد و بعد با حالتی نگران و چشمانی سرخ برگشت. پرس و جو کردم چیزی بهم نگفت.... ⚘ تا به اینجا رسید همسر شهید آویش پرسید: یعنی اونیکه اون روز باهام صحبت کرد خود علی‌اکبر بود؟😭 آخه اون آقا پشت تلفن گفت من دوست علی‌اکبر هستم و علی‌اکبر رفته ماموریت و فقط خبر داد که بگم سلامت هست و شما هیچ نگرانی نداشته باشید!! هم‌رزم آویش که سرش رو پایین انداخته بود و بغضش رو فرو میخورد گفت: آره اون علی‌اکبر بود. یعنی آویش خودش رو معرفی نکرد و گفت دوستشم؟؟! همسر شهید آویش آه جانسوزی کشید و اشک همه در اومد! ⚘ آره شهید آویش دلاور و شجاع ما خودش رو معرفی نکرد که مبادا همسرش که تو بیمارستان بوداصرار و ازش خواهش کنه و بخواد که آویش بیاد به عقبه و تو عملیات نتونه شرکت کنه😭 تو همون روزهایی که سردار عارف ما شوق پرواز داشت پسرش بدنیا اومد و شد همنام پدر شجاع خودش! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi