eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🤚ما رایت الا جمیلا.... 🔸مادر شهید دانیال رضا زاده... چقدر این ادبیات آشناست... از سال های دفاع مقدس تا همین امروز در امنیت شهید دادیم... در دفاع از حرم شهید دادیم... در مبارزه با مواد مخدر شهید دادیم... در راه خدمت به ملت قهرمان شهید دادیم... در دفاع از کیان و ناموس شهید دادیم... ومادران این عزیزان زینب وار پای انقلاب و نظام ایستادن... عشق ما جان دادن در راه برافراشته بودن پرچمی است که : سبزش طراوت این کشور سفیدش صلح طلبی این مرز و بوم و سرخش یادگار خون شهداست.... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| انتظار مادرانه 🔹مادر شهیدی در مازندران است که بعد از ۳۵ سال، هنوز که هنوز است وقتی می‌خواهد بیرون برود، کلید را به بقالی سر کوچه می‌دهد. 🔸یکی از مداح‌ها تعریف می‌کرد: «راه کربلا که باز شد، این مادر شهید را به کربلا بردیم. ‌دیدیم با همان لباس محلی مازندرانی آمد. به او گفتیم زشت است با این لباس بروی. گفت یک‌وقت دیدی پسرم اینجا باشد و اگر فراموشی نگرفته باشد من را با این لباس می‌شناسد.» آیا می‌فهمیم ۳۵ سال تا ۳۶۵ روز یعنی چه؟! 🔹به قرآن قسم آنهایی که اینها را یادشان می‌رود خیلی نامردند. اینجا آمریکا و فرانسه نیست، اینجا شیعه‌خانۀ امام زمان است. بابت هر ثانیه‌اش از ما حساب پس خواهند کشید. ـ - - - - - - - - - 🇮🇷 شهید اسماعیل نیک‌صفت 🔅 ولادت: ۱۰ مهر ۱۳۴۳ ❣️شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ 📍محل شهادت: ماووت عراق 🕌 آرامگاه: گلزار شهدای گرمسار 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
رفیقی داشتم که می‌گفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانه‌هاست. دیوانه‌هایی که عاشق‌اند. عاشقانی که می‌خواهند از راه میان‌بُر به خدا برسند.» تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالا‌پوشمان، فقط یک زیر‌پیراهن سفید و خیس بود. آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نی‌زارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانه‌هاست.» رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چاره‌ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانه‌نما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.» پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کرده‌ایم. سه‌راه همت کدام طرف است؟» دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، می‌رسی به همت.» آن ‌قدر بی‌خیال و بی‌محل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمۀ مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت می‌خواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‌رسید. یک ماه بعد، همان‌ جا، از جزیرۀ مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.» 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Re
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸هفته گرامیباد....
تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته.. پرسیدم: كردید؟ گفتند: بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم: چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند: «مي‌ترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود.» ✍زینب سلیمانی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاسـت 🔷🔹 🔲خـاطــرات مـادر شـهیــدان و 🔲 قسمت: 1⃣1⃣ (زن ، زنـدگے ، شهـادت ) ✍ با رفتن حاجی خونه خلوت شد.رسول که به مرخصی اومد تصمیم داشتم دیگه کوتاه نیام و اجازه ندم که بره.بهش کم‌محلی می‌کردم.گفت: مامان!!حالت خوب نیست ؟؟ تو که این‌طوری نبودی!!! نه حالم خوب نیست که شماها رو ول می‌کنم برید.من آدم نیستم؟ هی یکی‌یکی تنهام میگذارید؟؟ خب منم ببرید.من اونجا چایی میدم.سنگراتون رو تمییز می‌کنم.جارو می‌کنم. گفت: خدا کمکت می‌کنه .مگه اونهایی که سه_چهارتا شهید دادن آدم نیستن؟؟اون داداش بود که خدا خواستش‌ ، خیالت راحت ما برمی‌گردیم.داوود زمین تا آسمون با ما فرق داشت.مگه من و علی رو خدا قبول می‌کنه؟؟ و چه بیهوده بال‌بال می‌زدم برای چیزی که سهمم نبود.😔 ✍ روزهای عملیات مرصاد برام سخت و طولانی گذشت‌. سال ۱۳۶۷ بعد از پذیرش قطعنامه عراق و منافقین از غرب و جنوب حمله کردن.مثل مرغ سرکنده بی‌تابِ یه خبر از بچه‌ها.این نبودن‌ها را می‌توانستم تحمل بکنم ولی بی‌خبری را نه!!همان شب حاجی هم سر به اسلحه تکیه می‌دهد و خوابش می‌بره.تو خواب می‌بینه نصف سقف خونه‌مون روی سرش خراب میشه.سراسیمه از خواب بیدار میشه و به دوستش میگه: فکر می‌کنم یکی از بچه‌هام به شهادت رسیده.هیچ‌کس خبری از بچه‌ها نداشت.حاجی هم برگشت و رفت دنبال بچه‌ها.شهرها را چرخیده و دست خالی برگشت. به خاطر فشار عصبی همان سفر بود که مرض قند گرفت.وضع من هم بهتر از حاجی نبود.تو روزهای بی‌خبری ناراحتی قلبی گرفتم‌.دکترها گفتن: یکی از مویرگ‌های قلبت به خاطر استرس زیاد پاره شده و به همین دلیل بی‌هوش میشم. ✍ تنها چیزی که اون موقع آرومم کرد دیدار امام تو جماران بود.با همون آرامش و اقتدار همیشگی توی بالکن نشسته بود.ملحفه‌ی سفیدی هم روی پاش بود.آقای انصاری کنار امام بودن و با اشاره به حاجی در گوش امام گفتن: ایشون پدر شهید داوود خالقی‌پوره‌دو پسرش هم توی عملیات توی شلمچه گم شدن.هنوز نه مفقود شدنشون قطعیه ، نه شهادتشون.آقا آرام پرسیدن: باز هم پسر داره؟؟ آقای انصاری گفتن: بله یه پسر کوچیک دارن.اشک امام رو دیدم که روی گونه و محاسنشون غلتید.حاضر بودم خودم و همه‌ی عزیزانم فدا بشن ولی اشک مظلومانه‌ی امام رو نبینم.بعد از دست‌بوسی و دیدار امام ، حاجی دستم رو گرفت و گفت: می‌ارزه آدم سه‌تا پسرش رو بده بیاد امامش رو زیارت کنه.واقعا می‌ارزه. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا