در همان لحظات نخست سرعت عمل و گستردگي تهاجم نيروهاي ايراني سبب غافلگيري و انهدام توان رزمي دشمن شد، به گونهاي كه پس از گذشت چند ساعت از آغاز عمليات و با طلوع سپيده صبحگاهي، تمام نقاط مورد نظر به تصرف نيروهاي خودي درآمدند، اما بدليل ناتواني نيروهاي نامنظم براي دفع پاتكهاي سنگين عراق و عدم اتصال نقاط آزاد شده به خطوط نيروهاي پدافندي خودي، بتدريج دشمن همه مواضع از دست داده خود را باز پسگيري كرد.
در عين حال طي اين عمليات، علاوه برانهدام مراكز نظامي عراق، دكل تلويزيون سليمانيه و پايگاههاي عراقي مستقر در اطراف «سورقلات» نابود شد و مقر لشكر27 از سپاه يكم عراق مورد حمله قرار گرفت.
تعداد1500 نفر از قواي دشمن كشته و زخمي شده يا به اسارت نيروهاي خودي درآمدند و مقدار قابل توجهي سلاح و مهمات دشمن به غنيمت گرفته شد.
عدم موفقيت كامل نيروهاي خودي در اين عمليات، از ناهماهنگي نيروهاي عمل كننده منظم و نامنظم- كه از دو جهت متقابل به مواضع دشمن در ارتفاعات حمله برده بودند- ناشي شد.
نتایج عملیات
مناطق آزاد شده :
ارتفاعات 1726 ، 1552 ، 143 ، 1179 ، 1418 ، 1248 از سلسله ارتفاعات گرماوند
بخشهای قره داغ و سنگاو عراق
25 روستا.
غنایم :
چندین قبضه توپ.
انواع خمپاره انداز.
تعدادی سلاح مختلف سبک و نیمه سنگین.
تعداد کشته و زخمی دشمن : بیش از 1200 نفر.
تعداد اسرا :حدود 300 نفر.
@Revayate_ravi
روایتگری از دوران دفاع مقدس1_5113914978348302382.mp3
زمان:
حجم:
12.06M
📻 #پادکست_روایتگری (۱)
🎙 بهروایت حاجحسینیکتا
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#گذر_ایام
#بخش_دوم
📌روز بعد ، از صبح زود دنبال کار مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند که متوجه شدم رفقای من ، حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت سر یک چهار راه ، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جاو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم وی زمین افتادم. روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد می کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید. فکر کرد من حتما مرده ام. یک لحظه با خودم گفتم : پس جتاب عزرائیل به سراغ ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود. به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم.
🔸ساعت دقیقا 12 ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم . با خودم گفتم : این تعبیر خواب دیشب من است . من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت که من وقت رفتنم نرسیده . زائران امام رضا منتظرند. باید سریع بروم . از جا بلند شدم ، راننده پیکان گفت : شما سالمی؟! گفتم : بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم.
🔹راننده پیکان داد زد : آهای، مطمئنی سالمی؟! بعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد ان تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگم نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد ، اما همیشه دعا می کردم مرگ ما با شهادت باشد.
در آن ایام تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم ، وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه ، همان لباس یاران آخرالزمانی امام غائب از نظر است.
📗تلاش های من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دوره های آموزشی ، در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. این را هم باید اضافه کنم که ، من از نظر دوستان و همکارانم ، یک شخصیت شوخ و لی پرکار دارم. یعنی ، سعی می کنم ، کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم. اما همه رفق می دانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن و ... هستم.
رفقا می گفتند هیچ کس از همنشینی با من خسته نمی شود. در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی ، همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش می رسید.
📒مدتی بعد ازدواج کردم ، و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما ، مثل خیلی از مردم ، به روزمرگی دچار شد و طی شد. روزها محل کار بودم و معمولا شب ها با خانواده. برخی شب ها نیز در مسجد یا هیات محل حضور داشتیم. حدود هجده سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
نثار #شهدا 🌹 صلوات 💐💐💐
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
همه ی روضه
همین است و همین است فقط
درد یک "سوخته" را
سوخته ها میفهمند
تا قیامت
سرِ سربندِ "تو" بی بی دعواست...
معنی این سخنم را
#شهدا می فهمند...
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#خالڪوبی_تا_شهـادت
👈 #شهیدمجیدقربانخانی 💐
#قسمت_دوم
مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود.
دوست دارد بیسیم داشته باشد.
دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد.
مادر مجید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود.
یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش.
وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تڪهتڪه کرده است.
میگوید من ڪاراته میروم باید همهتان را بزنم.
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد .
چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود.
بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بودڪه آخر یڪ بیسیم به مجید دادیم و گفتیم.
این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود.»
✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
#ادامه_دارد....
@Revayate_ravi
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@Revayate_ravi
بیاد سرداردلها