eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان شهرستان بهشهر
همه ی روضه همین است و همین است فقط درد یک "سوخته" را سوخته ها میفهمند تا قیامت سرِ سربندِ "تو" بی بی دعواست... معنی این سخنم را می فهمند... @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
👈 💐 مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود. دوست دارد بی‌سیم داشته باشد. دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید می‌گوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ها را تڪه‌تڪه کرده است. می‌گوید من ڪاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می‌رود پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد .  چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بودڪه آخر یڪ بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.» ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 .... @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🍃🌺🍃🌺🍃 ❣تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر و شنگول باشند.اصلا آدم های را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. ❣محمدحسین یک میز گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، و مسخره بازی شروع میشد. ❣لذت میبردم از بودن کنارشان از میترکیدی بدون ذره ای . 🌷 @Revayate_ravi
1_27167253.mp3
زمان: حجم: 3.22M
🔊 | 🎙روایتگری شهید ضابط 🔅شهیدی که در دامن اربابش جان دا 🔻گر عاشقی تیر به سر باید خورد.... @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 📌سال ۱۳۹۰بود و مزدوران و تروریست های وابسته به آمریکا،در شمال غرب کشور ودر حوالی پیرانشهر،مردم مظلوم منطقه را به خاک وخون کشیده بودند. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده واز آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله مکردند،هر بار که نیروهای نظامی برای مقابله آماده می شدند ،نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار میکردند. 📒شهریور سال۱۳۹۰و به دنبال شهادت سردار جان نثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه،نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیر های پاسدار ،ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد. من در آن عملیات حضور داشتم .از این که پس از سال ها، یک نبرد نظامی واقعی از نزدیک تجربه میکردم،حس خیلی خوبی داشتم. آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم ،اما با خودم میگفتم:ما کجا شهادت کجا؟!دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت ،در وجود ما کم رنگ شده بود. 📕در آخرین مراحل عملیات ،تروریست ها برای فرار از منطقه گازهای فسفری و اشک آور استفاده کردند تا ما نتوانیم آن ها را تعقیب کنیم. آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود. دود اطراف ما را گرفته رفقای من سریع از محل دور شدند اما نتوانستیم،چشمان من به شدت می سوخت. سوزش چشمان من حالت عادی نداشت .چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نتوانستم چشمم را باز نگه دارم! 🔸به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم .پزشک واحد امداد،قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت :تا یک ساعت دیگه خوب میشوی. ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم مرا اذیت میکرد. به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرام بخش توانستم استراحت کنم،اما کماکان درد چشم مرا اذیت میکرد. 🔹چند ماه از آن ماجرا گذشت عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن،باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاک سازی شود. نیروها به واحد های خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم. بیشتر، چشم ‌چپ‌ من اذیت میکرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم .در این مدت صد ها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم .تا اینکه یک روز صبح،احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده!درست بود .در مقابل آینه که قرار گرفتم ،دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده!حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدیدی داشتم. نثار 🌹 صلوات💐💐💐 @Revayate_ravi
💢 🔹🔸زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله. ♦️قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» ✍راوی: ابراهیم شهریاری | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه ۱۰۹ @Revayate_ravi
میگفت: ما از نابودی انقلاب نمیترسیم از این میترسیم که انقلاب به انحراف برود...👌 @Revayate_ravi