eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ ✍قسمت ۲۹ و ‌۳۰ موندم تا یکم دیرتر بشه و نصف شب اروم کلید رو انداختم و رفتم تو خونه...هرکاری میکردم خوابم نمیبرد... با خدا درد و دل میکردم تا صبح ؛ "خدایا نه دیگه ازت میخوامش و نه هیچی...فقط میخوام بفهمه که دوست داشتنم تظاهر نبود...بفهمه که آدم بیخودی نیستم...بفهمه واقعا عوض شدم..." نفهمیدم کی خوابم برد... 💤خواب دیدم نصف شبه و در خونمونو محکم میکوبن...بدو بدو رفتم پایین... انگار کسی تو خونه نبود و تنها بودم...در رو باز کردم...دیدم چند تا جوون بسیجی پشت درن... تا من رو دیدن با لبخند ارامش بخشی گفتن:... _به به آقا سهیل... و بغلم کردن...شکه شده بودم. پرسیدم:_شما؟! گفتن: _حالا دیگه نمیشناسی؟!اومدیم کنیم... منتظرتیم...ببین رفیق...اگه هیشکی دوست نداشته باشه که هستیم. پیش خود ما... از خواب پریدم... قلبم تند تند میزد... یادم اومد اینا همونایی بودن که دفعه قبل تو خواب دیدمشون و بیرونم کردن از طلائیه... یعنی امسال شهدا منم انتخاب کردن؟! صبح شده بود و من دیگه بی خیال عشق و عاشقی و این چیزا... فقط دلم میخواست زودتر به شهدا برسم... اون عطر و بو و حسی که موقع حرف‌زدنشون تو فضا پیچیده بود رو هیچ جا دیگه حس نکرده بودم... 4 صبح بود.اصلا حواسم به ساعت نبود. شماره فرمانده رو گرفتم: _سلام... +سلام سهیل...چی شده؟! اتفاقی افتاده؟؟! _نه حاجی...میخواستم بگم منم راهیان میاما. +لااله‌الاالله...خو مرد حسابی میذاشتی صبح میگفتی دیگه... _الان مگه صبح نیست؟! +عاشق شدیا حاجی.ساعت چهاره... _ای وای..ببخشید.اصلا حواسم نبود. +اشکال نداره پاشو نماز شب بخون فرمانده. صبح فردا شد و من یه حال دیگه ای داشتم... اول صبح بلند شدم و رفتم نون داغ و حلیم خریدم و اومدم سفره صبحونه رو چیدم... مامانم اینا بعد اینکه بیدار شدن داشتن از تعجب شاخ درمیاوردن... _سلام سهیل... +سلام مامان جان... _آفتاب از کدوم طرف در اومده شما سحرخیز شدین و نون خریدینو؟؟! +از سمت صورت ماه شما... _خوبه خوبه...لوس نشو حالا راستی دیشب کجا بودی دلم هزار جا رفت؟! +برا شما لوس نشم برا کی لوس بشم مامان جان...؟! _برا زن آیندت. نگفتی کجا بودیا؟!... +هیچی...دیشب رفته بودم یه جا مراسم و بعدشم امامزاده صالح...راستی مامان چند روز دیگه میخوام برم راهیان نور... _خب پسرم میگفتی باهم میرفتیم امامزاده... کی میخوای بری؟! +نه نمیشد...باید تنها میرفتم...فک کنم فردا پس فردا بریم. _ای بابا...من برا آخر هفته عصمت خاله اینا رو برا شام دعوت گرفتم...زشته تو نباشی رو سفره...