🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتدهم
سرم را تکان میدهم
+هعی...درد عاشقیه دیگه
با اخم ساختگی و لحن تحدید آمیزی می گویم:
نرگس!!!
دستش را به نشانه تسلیم بالا میبرد
+من عذر میخوام بانو تسلیم!!
خنده ام میگیرد
با چشمانم دنبال کیفم میگردم
رو به نرگس می گویم:
_این کیف منو ندیدی؟
+فکر کنم روی مبل تو هالِ
_میرم بیارمش
نرگس مانعم میشود
+نه میارم برات
_لازم نکرده شما بشین
چادرم را از سرم در می آورم به سمت در خروجی قدم برمیدارم
دستم را روی دستگیره در می گذارم و دستگیره را می فشارم.
اما قبل از اینکه در را باز بکنم دستگیره در بالا و پایین میشود
سرجایم خشک میشوم آب دهانم را به زحمت قورت میدهم
به خیال اینکه مادر نرگس است همان جا میاستم
پسر جوانی در چهارچوب در ظاهر میشود
شوکه نگاهم میکند از دیدن من جا خورده
فقط چند سانتی متر با من فاصله دارد
صورت سفید کشیده و چشمان قهوه ای روشن
وموها و ریش بلند مشکی!!
چفیه ای دور گردنش انداخته و لباس های گشاد خاکی اش متعجبم میکند.
چیزی دلم را می لرزاند
تازه متوجه میشوم چند ثانیه ای هست که تکان نخوردم و چادر برسر ندارم!
چند قدم به عقب برمیگردم
کنار نرگس میاستم نگاهم را به زمینمیدوزم
_سلام
اوکه انگار تازه به خودش آمده سرد و جدی پاسخ میدهد
+سلام
نرگس خوشحال به طرف او میدود و در آغوشش میگیرد
از او جدا میشود و با ذوق و لبخندی که مهمان لبانش شده می گوید:
+داداش مَهدی کی اومدی
+همین الان
+توکه گفتی یک هفته دیگه میام!
+اگه جنابعالی ناراحتی من برم
+نه داداش من غلط کردم و بعد چشمکی حواله اش میکند
مهدی آهسته میخندد چقدر دلنشین بود خنده های مردانه ی او!
تا متوجه نگاه من میشود به نرگس چیزی می گوید و اتاق را ترک میکند
نگاه پر از سوالم را به نرگس میدوزم
+باور کن نمی دونستم قراره امروز بیاد
_یعنی تو خبر نداشتی که داداشت کی میاد؟
+نه ریحانه خب اون گفت یک هفته دیگه برمیگرده
_برمیگرده از کجا؟
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانم مرادی