🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتنهم
+سلام
سکوت میکنم صدا برایم آشنا است اما نمی دانم صاحب صدا کیست!
+ریحانه خانم خوبین؟ منم احسان
در دل خودم را لعنت میکنم و پاسخ میدهم
_سلام آقا احسان خوبین دایی و زندایی خوبن شرمنده نشناختم
+این حرفا چیه
میخواستم ببینم امروز وقت دارید؟
_امروز،راستش دارم میرم خونه ی دوستم چطور؟
+چیز مهمی نبود میخواستم درمورد یه مسئله ای باهاتون صحبت کنم ان شاالله دفعه بعد
خدانگهدار!!
_خداحافظ.
کرایه تاکسی را حساب میکنم جلوی در خانه میاستم و زنگ آیفون را فشار میدم
+کیه؟
_منم ریحانه
در با صدای تیکی باز میشود وارد حیاط میشوم زیبایی حیاط مرا به وجد می آورد
نگاهم را از سنگ فرش ها به درختان سربه فلک کشیده ی داخل حیاط میدوزم
حیاط نسبتا بزرگی بود
نرگس به استقبال از من جلوی در ایستاده با ذوق به سمتم می آید ودرآغوشم میگیرد
از او جدا میشوم
_سلام چطوری
+سلام بی معرفت خوبم از احوالپرسی های شما
ریز میخندم با دیدن دستم هینی میکشد و دستش را جلوی دهانش میگذارد
+دستت...
با لبخند محوی پاسخ میدهم
_نگران نباش چیزی نیست بیا بریم داخل برات توضیح میدم
پشت سر من نرگس وارد میشود.
با دیدن محبوبه خانم (مادرنرگس) لبخندی روی لبانم نقش می بندد
_سلام
با خوشرویی از من استقبال میکند
نرگس روی تخت می نشیند وچندبار روی تخت بالا و پایین میشود
+خب تعریف کن(به دستم اشاره میکند)
_هیچی لیوان شکست شیشه رفت تو دستم
+هــمـــیــــن؟؟؟
_خب آره دیگه حواسم پرت شد شیشه رفت دستم!!
+چرا حواست پرت شد؟
_دایی بزرگم و خانوادش اومده بودن حواسم پرت شد
نرگس آهی از ته دل میکشد و می پرسد:
خانواده پسرداییت همون احسانه؟
سرم را تکان میدهم
+هعی...درد عاشقیه دیگه
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی