🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتهشتادششم
با آستین پیراهنم اشک چشمانم را پاک میکنم
پیام مهدی را بی جواب رها میکنم و سرم را روی بالشت ام میگذارم
نمی دانم چقدر طول میکشد که بالشت ام از بارش اشک هایم خیس میشود
*مهدی*
نرگس دو پیراهن با طرح و مدل متفاوت از کمدم بیرون میاورد و روبه رویم قرار میدهد
+خب یکیشونو بپوش
نوچ نوچی میکنم که با حرص پاسخ میدهد
+چی نه دوساعته دارم یکی یکی نشونت میدم میگی نه اینا الان کجاشون بده؟
به پیراهنی که چهارخانه ای است و رنگ قهوه ای کم رنگی دارد اشاره میکنم
_این الان سنمو میبره بالا اصلا به درد نمیخوره
پیراهن کناری اش با رنگ آبی آسمانی را در دستانم میگیرم
_این ام که اصلا رنگش بده
کمدم را برانداز میکنم که نگاهم روی یکی از پیراهن ها قفل میشود
پیراهنی با طرح ساده بود که رنگ شیک سفید مشکی اش به دل مینشست
نرگس با دهان باز نگاهم میکند
+تو میخوای اینو بپوشی؟؟؟
_چه اشکالی داره؟
+تو که همیشه میگفتی این خیلی تو چشم میزنه رنگش جیغه!!
_از کی تاحالا رنگ سفید مشکی جیغ شده؟ واس من حرف در نیار برو زودتر آماده شو که باید بریم دیرمون نشه!
+خیلی پرویی
_رو حرف داداش بزرگترت هم حرف نزن
با عصبانیت در اتاقم را میکوبد
صدایم را بلند میکنم و با فریاد میگویم
_درو شکستی دختره ی جیغ جیغو
صدای نرگس به گوش میرسد
+جیغ جیغو زنته
با خنده سرم را تکان میدهم
پیراهنم را میپوشم و دراتاق را باز میکنم
_مامان
مادرم با لبخند می گوید
+جانم؟
_اون ساعتی که بابا واسه تولدم گرفت کجاست هرچی گشتم پیداش نکردم؟
بابا:نکنه گمش کردی
_نه بابا
نرگس با مِن و مِن ادامه میدهد
+راستش اون شکست
با تشر میگویم
_چییی؟؟؟یعنی چی شکست
با ترس نگاهش را به چشمانم میدوزد
+خب..از دستم افتاد
دستی به موهای مرتب ام میکشم که نرگس چیزی را از پشت سرش بیرون می آورد و روبه رویم میگیرد
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی