🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتپنجاهششم
در شوک بودم
_یعنی چی دلش گیر بوده؟
+یعنی عاشق کس دیگه ای بوده
امکان نداشت اوکه گفته بود به احسان علاقه ای ندارد
بعد از یک هفته استرس و اضطراب جواب منفی شنیده بودم
حس شکست داشتم خیلی حس عجیبی بود من باخته بودم آن هم به احسان..
نرگس متعجب میپرسد
+جواب منفی داد
*ریحانه*
روبه روی مادرم میاستم
+خب ریحانه جان جواب چی شد؟
لب هایم می لرزد
_جوابم منفیه
مادرم از تعجب چیزی نمی گوید
روی مبل مینشینم
_مامان زنگ بزن بگو جوابم منفیه
با ناراحتی سرش را تکان میدهد و موبایلش را برمی دارد
لبخند بی جانی میزنم گاهی فراتر از اشک میشود لبخند روی لب!
انقدر این چند روز اشک ریخته بودم که بی حال شده بودم
تماس مادرم طولانی میشود
بلافاصله بعد از قطع شدن تماس مادرم نرگس به موبایلم زنگ میزند.
یا استرس تماس را وصل میکنم
_الو
+سلام
_سلام نرگس چطوری؟
+ریحانه چرا؟
میدانم از چه حرف میزند اما به روی خودم نمی آورم
_چی؟
+واقعا به یه نفر دیگه علاقه داری؟
صدای نرگس قطع میشود و صدای مهدی در گوشم میپیچد
خشکم میزند
+سلام ریحانه خانم
آهسته پاسخش را میدهم
_س..سلام
+من باید ببینمتون!
با لکنت می گویم:
_م..من نمی تونم.
+مسئله مهمیه لطفا همین الان بیاید به همون پارکی که قبلا آدرسش رو براتون فرستادم
بدون هیچ حرفی تماس قطع میشود.
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی