eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چشمم رو صفحه ی کتای بود که جبعه ای روی میز گذاشت،بهش نگاه کردم: واسه شماخریدم،گفتم وقتی همه رفتن بهتون بدم! در جعبه رو باز کردم که با دیدن دستبند ظریفی ک توش بود یکم جا خوردم اینو واقعا برای من خریده بود! رو بهش گفتم: _دستتون درد نکنه،خیلی قشنگه! -خواهش میکنم.راستش میخواستم چیزی بهتون بگم. -در چه مورد؟؟ -در مورد خودمو شما.... منتظرو کنجکاو بهش نگاه کردم. -من... زنگ در زده شد که حرفش ناتموم مونده از جام بلند شدم و گفتم: _من میرم درو باز کنم. با اومدن عمه خانوم و بقیه دیگه نشد که ادامه ی حرفشو بگه. ته دلم اضطراب گرفتم که چی میخواست بگه. نکنه بخواد بگه باید ازهم جدا شیم با شنیدن صدای عمه خانوم حواسم سمتش جمع شد: _به به، از رنگ و روش معلومه این غذا خوردن داره! نرگس از راه رسید: _منکه خیلی گشنمه! نجمه هم حرفش رو تایید کرد. زیر چشمی کمیل رو نگاه کردم که رو به روم نشست و مشغول ور رفتن با گوشیش شد. .... به حوریه خانوم نگاه کردم که نظرشو بدونم ولی هیچ چیز از چهرش معلوم نبود. سرمو پایین انداختم و با غذام کمی ور رفتم که نرگس گفت: _چرا نمیخوری؟ -سیر شدم. -تو که چیزی نخوردی؟ .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چیزی نگفتم، هرموقع استرس میگرفتم نمیتونستم درست و حسابی چیزی بخورم. از پشت میز بلند شدم که صدای ایفونو شنیدم: -من باز میکنم. گوشی ایفونو برداشتم و پرسیدم کیه که مرد جوونی گفت: _محمدم. دروباز کردم و رو به بقیه متعجب گفتم: _گفت محمدم! عمه خانوم با خوشحالی از جاش بلند شد و سمت حیاط رفت. مدتی بعد همراه پسر جوونی که دستشو گرفته بود و قربون صدقش میرفت وارد خونه شد. -جمیعا سلام. همه با خوشحالی جوابشو دادند کمیل سمتش اومد و باهاش روبوسی کرد: _خوبی پسرعمه؟ محمد با خنده گفت: _عالی، مخصوصا اینکه شمارو اینجا دیدم. با حوریه خانوم و نرگس و بقیه هم احوال پرسی کرد، که دست اخر بمن که گوشه ای ایستاده بودم نگاه کرد و متعجب گفت: _معرفی نمیکنید؟؟ کمیل لبخندی زد که احساس کردم از صدتا اخم بدتر بود: _ازاده خانوم ، همسر بنده. اقا محمد با چشمان گرد شده به بقیه نگاه کرد و گفت: _تو کی ازدوااااج کردی؟! ظاهرا از چیزی خبر نداشت که ندا با پوزخند گفت: _وقتی رفته بودی ماموریت. عمه خانوم بحث رو عوض کرد: _صحبتا باشه برای بعد فعلا غذا از دهن افتاد. همه سر میز برگشتن که اقا محمد درحالی که سمت اتاقی میرفت گفت: _ بیمعرفت صبر نکردی منم بیام بی سروصدا عقد کردی!؟ کمیل سرش رو پایین انداخت،احساس کردم اشتهاش کور شد.نمیدونم چرا بغض کردم،فضا سنگین شده بود. رفتم اتاقو درو بستم. چقدر بد بود که یکی از ازدواجت بپرسه و تو نتونی چیزی بگی. دستبندی که کمیل برام خریده بود رو تو دستم فشردم و اه عمیقی کشیدم. .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چشمامو باز کردم که متوجه شدم خوابم برده بود. پتویی که روم انداخته بودن رو کنار زدم و از جام بلند شدم. به ساعت دیواری نگاه کردم که عقربه ها نشون میدادند ساعت چهار ونیم بعد از ظهر بود.نزدیک های غروب بود. رفتم هال که دیدم نرگس لباس بیرون پوشیده و با ندا حرف میزنه. با دیدن من نرگس گفت: _بیدار شدی آزاده جان،میخوایم بریم بیرون تو نمیای؟؟ به اطراف نگاه کردم و گفتم: -حوریه خانوم و بقیه کجان؟؟ -عمه و مامان رفتن بهشت رضا،اخه پدر پدرم اونجا دفن شده. -خدا رحمتشون کنه. ممنونی گفت که کمیل در حالی که دکمه های آستین پیرهنشو میبست : _حاضر شدین؟محمد پایین منتظره ها. با دیدن من اخم ریزی کرد و گفت: _تو چرا هنوز حاضر نیستی؟ با گیجی گفتم: _اخه من خواب موندم. -نرگس چرا بیدارش نکردی؟؟ نرگس شونه هاشو بالا انداخت و گفت: _خوب نگفتین که. ندا دستشو گرفت و کشون کشون سمت در خروجی برد: _بدو دیر شد، الان محمد میادسرمون کلی غر میزنه. نرگس در حالی که با عجله میرفت گفت: _ازاده زود حاضر شو بیا پایین اونجا میخکوب نشو. با رفتن اونا کمیلم خواست درو باز کنه و بره که گفتم: _پس من چی؟ کفشاشو میپوشیدکه گفت: _چون شما دیر بیدار شدی به عنوان تنبیه خونه تنها میمونی چون دیرمون شده باید بریم جایی نمیتونیم منتظرت وایستیم. درو بست و رفت،هاج وواج به اطرافم نگاه کردم. هنوز تو حس و حال خواب بودم و نمیتونستم افکارمو جمع کنم.از اینکه منو تنها گذاشتن و رفتن یه لحظه مثل بچه ها بغضم گرفت. اشکام سرازیر شدند که ناگهانی در باز شد و کمیل سرشو از لای در داخل اورد و خواست چیزی بگه که متعجب به چشمای خیسم نگاه کرد. اشکامو سریع پاک کردم که با خنده گفت: _چرا مثل بچه ها گریه میکنی؟ خجالت زده گفتم: _فکر کردم منو تنها گذاشتین و رفتین. -محمد و بقیه رفتن، من به خاطر شما موندم. بهش نگاه کردم که گفت: _زود حاضر شو با ماشین من میریم، داشتم باهات شوخی میکردم. .... سوار ماشینش شدم که همزمان گوشیش زنگ خورد: -الو؟ -فعلا سرم شلوغه نمیتونه حرف بزنم. تلفنشو قطع کرد که زیر چشمی نگاش کردم.ماشینو روشن کرد و راه افتاد: .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 -قراره کجا بریم؟؟ درحالی ک نگاش به جلو بود گفت: _باغ. -این موقع؟؟هوا داره تاریک میشه. -مگه چه اشکال داره. تازه کلی برنامه ها داریم دورهم. دستمو زیر چونم گذاشتم که گوشیش دوباره زنگ خورد. ای بابایی گفت وتلفنو پرت کرد رو صندلی عقب. متعجب از کاراش از گوشه ی چشم نگاش کردم: -ازاده خانوم؟؟ -بله؟ -یه سوال ازت درباره گذشتت بپرسم؟ -بفرمایید؟ -تو قبل اینکه مجبور شی با من ازدواج کنی به کسی دیگه ای علاقه داشتی؟؟ خواهش میکنم صادقانه جواب بده. -نه. -واقعا؟؟ -بله.کسی تو زندگیم نبود که بخوام بهش علاقه پیدا کنم،تنها چیزی که برام مهم بود مادرم بود که اونم تنهام گذاشت. -مادرت چرا فوت کرد؟؟ -از دست کارای پدرم سکته کرد. تمایلی نداشتم ادامه بدم اونم سکوت کرد. -یادتونه ظهر میخواستم یه چیزی بهتون بگم؟ بهش نگاه کردم که گفت: _در مورد خودمون. قلبم تند تند میزد یعنی چی میخواست بگه،از استرس اینکه حرف از جدایی بزنه ناخونامو میجویدم. -من میخوام از این بعد عادی باشیم، یعنی اینکه مثل زن وشوهرای معمولی رفتار کنیم. دیگه حرفای بقیه مهم نیست هرچی بود تو گذشته باید فراموش بشه ولی... تو دلم گفتم ولی چی تلفنش زنگ خورد که با اعصاب داغون پوفی کشیدم. _ولی چی؟بگو بهم.! بیخیال و خونسرد به رانندگی اش ادامه داد. اینقدر حرص خوردم که ناخونام کنده شدن. اگه میخواد عادی باشیم پس این ولی که اخرش اورد چی بود؟ من چقدر حساس شده بودم رو تک تک کلماتش.اونکه نمیدونست خیلی وقته هر کلمه از حرفاشو ساعتها تو قلبم حلاجی میکنم. با توقف ماشین به بیرون نگاه کردم که با دیدن نجمه و ندا و نرگس که به ماشین اقا محمد تکیه داده بودند و حرف میزدند ،از ماشین پیاده شدم... .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
نظرای خوشگلتونو ✨ درمورد رمان بنویسین✨ https://daigo.ir/secret/9274070875 در خوده ناشناس جوابتونو میدیم تو کانال گزاشته نمیشه❌
: مثل شیشه باش اگه شکستنت، دستشون رو ببر❗️
‍ جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟ شبتون‌ بخیر✨🌝🌙
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
‹بِسـمِ‌ربَّ‌آراـم‌دلِ‌علۍ🌿..!›
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
هو المحبوب ..✨
ماه اینجاِ فیکهِ . ماه فقطِ کربلاِ 🫀 :) ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
گاهی وقتا یه جوری از نزدیکانت زخم میخوری که با خودت میگی یعنی اینا قلبم دارن ؟ چارۀ کار همیشه ابوفاضل بوده کفیل قلب من ؛ کمک کن این روزا زود بگذره که واقعا تحمل کردن خیلی برام سخت شده . یا کاشف الکرب ! اکشف کربی به حق الحسین .
فقط‌ میتونی‌ " سیدعلی‌خامنه‌ای‌ " باشی‌ که‌ رفتن‌ امام ، رجایی ، بهشتی ، باهنر ، مطهری ، سلیمانی‌ ، رئیسی‌‌ ، هنیه ، سید حسن‌ نصرالله‌ و خیلیای‌ دیگه‌ رو ببینی‌ و بازم‌ چون‌ کوه‌ محکم‌ بمونی :))❤️‍🩹'