مراقب باش کیو از خودت دور میکنی،
بعضی از ماها هیچوقت برنمیگردیم....
.
می گفت :
مراقب امام زمان ِ
گوشه قلبتون باشید ،
نزارید یادش خاک بخوره !
هر شب یه خلوتی
با آقا داشته باشیم ؛
یه عرض ارادتی ،
یه درد و دلی (:
هیچ چیز ارزش ِ اینو نداره
که جای آقارو تو
قلبامون بگیره ،
که هر چی شیعه میکشه
از فراموشی ِ
وجود امام زمانشه !💔🚶🏻♀️
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده او زود به زودیم :)...
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشستهست
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم !
#تلنگرانه
' وَ کَفی بِاللّهِ عَلیماً ،،،
'˼همین کہ خدا مےدونه، کافیہ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آره خلاصه!
چراغ خونه دیگران رو روشن کن
خدا چراغ خونت رو روشن میکنه
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر خاک؛ مادر آب...
علی و فاطمه مهر و مهتاب:)✨
#حسینطاهری
حال خوب می خواهی؟!
یاد بگیر روی پای خودت بایستی،
به خودت تکیه کنی
و همه کاره ی دنیای خودت باشی
دلت که گرفت، دنبال گوشی برای شنیدن
و دستی برای نوازش نگردی
و خودت درمان دردها و بی کسی خودت باشی
از هیچ کس توقعی نداشته باش!
توقع داشتن از آدم ها، جز اینکه باعث رنجش،
و مانع ابتکار و خودباوری ات باشد
نتیجه ی دیگری ندارد
سعی کن فقط روی خودت، و توانمندی های خودت حساب کنی ...
تنها راه آرامش و رهایی از اون حال خراب خودت و افکارت هستی!
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتبیستششم
+خب دایی جون از درسات چه خبر؟
_هیچی دایی فعلا که همه چی اَمن و اَمانه
صدای خنده دایی بلند میشود
زندایی زهره زمزمه میکند:
پس چرا نمیاد؟
از لحنش متوجه میشوم که منظورش احسان است!
زندایی لبخند معنی داری به من میزند که متوجه میشوم برایم نقشه دارد.
زندایی راهی آشپزخانه میشود بعد از چند دقیقه صدایم میزند
به سمت آشپزخانه حرکت میکنم
_جانم زندایی کاری داشتین؟
لیوان استوانه ای شکلی با گل های ریز صورتی به همراه یک قرص مسکن به دستم میدهد
_اینا چیه؟
+میشه ببری برای احسان؟بچم این روزا خیلی فشار روشه فکر کنم سردرد داره!
درست حدس زده بودم پس نقشه زندایی این بود.
_باشه،فقط چرا خودتون نمی برید البته ببخشیدا
+چون با دیدن تو بیشتر خوشحال میشه
لبخند زورکی میزنم پله ها ی خانه را تک تک پشت سر میگذارم
به اتاق احسان میرسم در کرمی رنگی روبه رویم قرار دارد
چند تقه به در میزنم که با صدای مردانه ی احسان روبه رو میشوم
+بفرمایید
دستم را روی دستگیره در میگذارم و در را باز میکنم
احسان با دیدنم از روی تخت بلند میشود
_سلام پسردایی.
+سلام ریحانه بانو خوبی؟
وقتی از فعل های مفرد استفاده میکند بیشتر حرصم میگیرد
_خداروشکر،زندایی گفت سرتون درد میکنه براتون قرص آوردم.
+ای بابا از دست این مادرمون! لبخندی چاشنی صحبتش میکند
لیوان اب و قرص را روی میز قهوه ای رنگ کنار تخت می گذارم.
_با اجازه من دیگه برم.
در لحظه ی آخر چیز عجیبی توجهم را جلب میکند
چیزی شبیه به تفنگ یا اسلحه!
بی تفاوت به سمت در میروم اما قبل از رفتنم
چادر رنگی ام به سمت عقب کشیده میشود که باعث میشود جیغ خفیفی بزنم
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی