#آیه_گرافی 🖇📮
خیلی هاتون فک کنم این موضوع را تجربه کرده باشید 🤕
بعضی چیزایی که دوست داریم اما در واقع به زیان ماست و خدا اون آرزوی ما رو برآورده نمیکنه 🙃
و ما هم میگوییم که خدا ما رو دوست نداره خدا به ما اهمیت نمیدهه و.... 🙁
اما در واقع خدا ما رو دوست داره و این به صلاح ماست که برآورده نمیکنه خدا یه چیزایی میدونه ولی ما نمیدونیم 🧐
شاید این آرزو به جایی برسه که به قیمت جان ما باشه 🤭
پس هرگز ناشکری نکنید و صبر کنید خدا بهتر از آن را برای شما میدهه 🥰😌
#امام_زمان🖇
‹💙🖇›
ایپادشھِخوبـاندادازغَـمتنھـایۍ
دلبۍتوبھجـٰانآمدوَقتاستکھِبـازآیۍ...𖧧ヅ
¦🖇💙¦⇢ #اللهمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
نگاهِمهربانتخانهیاینقلببیتاباست
پناهمگرنمیدادیدلمبیآشیانمیشد
#چهارشنبههایامامرضایی💛
29.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دخترش میگفت:
وقتی گرههاے بزرگ
به ڪارتون افتاد
از خانم فاطِمهزهرا سلاماللهعلیها
ڪمک بخواید
گرههاے ڪوچیک رو هم
از شهدا بخواید براتون باز ڪنند...
#شهید_حسین_همدانی
••𑁍••
مـــــادࢪگمنامےباهممشٺࢪڪیم...
ط پݪاکت ࢪا گم ڪرده ای...
ومن...هویٺمࢪا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❈••
⸽🥀͞↞#شهیدانه
••𑁍••
دَرونتچِہدٰار؎ڪِہمـٰارا
شیفتِہومَبھوتِتوڪَردھآقـٰا..!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❈••
⸽🖼͞↞#رهبرانه
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حـاجقاسممیگفـت :
راهافتـادنبعضیکارهـا
نامـهنمیخـواد ، نالـهمیخـواد !!
#سردار
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یڪدم برون نمےرود ازسرخیال #تو...✨
این بے #تو حال ماست!
چگونہ است حال #تو؟💔!
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جـهان
بـی
تـو
خـزان
اسـت...🖤
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
± پیش تو آوردم
دستای خالیمو...🤲🏻✨
#پست_ 🎞
#حسینجانم🦋
ریحانه زهرا:))🇵🇸
- میگن ڪه . . پنجره فولادِ امام رضا''؏'' ڪربلا رو امضا میزنہ :)🙂🚶🏻♂
بہ امیدِ اینڪه اینطوری نزدیڪ بشیم به شیش گوشہ میگذره ایاممون :)💔🖐🏻
ریحانه زهرا:))🇵🇸
#قسمت_شصت_و_پنجم #رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه کنار مزار شهید مغفوری یه نیمکت بود که رو به سمت ور
#قسمت_شصت_و_ششم
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
تمام راه رو از گلزار تا بیمارستان غر زدم و مثل بچه ها بهانه گرفتم. رسیدیم بیمارستان کاشانی و با کمک محمد دوباره پیدا شدم و رفتیم بخش اورژانس بیمارستان. محمد کمک کرد روی تخت بخوابم و رفت دنبال پرستار. پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن فشار خونم.
پرستار(با کلی افاده و ناز!!): خانومی پات خیلی درد میکنه؟؟!
آخه دختره ی الاغ اصول دین میپرسی الان از من؟!!
_خیلی!!
پرستار: عه فکر کنم بخاطر وزنتونه رفته بالا!! خانومی بفکر رژیم باش!!
یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد!!
دختره ی پروعه سه نقطه!!
مثل تو خوبه جوب کبریت باشم؟!!
محمد داشت با خنده نگاهم میکرد آنچنان نگاه غضبناکی بهش انداختم که خنده شو خورد و رو به پرستار با جدیت گفت: نمیخواید معاینه کنید؟
پرستار: صبر کنید آقای دکتر رو صدا بزنم.
محمد: این بیمارستان خانم دکتر نداره؟!!
پرستار: باید صبرکنید تا...
وسط حرفش پرسیدم چرا خانوم دکتر بیاد؟؟! دکتر محرمه!! بگید بیاد!!
پرستار: باشه چشم.
محمد با اخم نگاهم کرد و از در اتاق رفت بیرون!!
حقشه... کم تو این مدت اذیت شدم... حالا تو اذیت شو... هرچند میدونم همه این رفتارات نمایشیه...
دکتر اومد و پامو نگاه کرد و گفت این هیچیش نشده و الکی ناز کرده اون درد لحظه اولم طبیعی بوده!!
محمدم عین میر غضب منو نگاه میکرد و اگه ولش میکردی آنچنان میزد تو سر و کلم که تا یه هفته ور دل آقای دکتر بمونم!!
از بیمارستان اومدیم بیرون و من دوباره سوار ماشین محمد شدم.
محمد: دلم برات تنگ شده بود فائزه... برای همه شیطنتات...
برای همه دیوونه بازیات...
-امیدوارم همسر آیندتم شیطون باشه تا دیگه دلت برای من تنگ نشه!!
این و گفتم و در ماشین و باز کردم و اومدم بیرون. محمد پشت سرم حرکت کرد و شروع کرد به بوق زدن!!
صحنه های اون روز پیش چشمم زنده شد...
فاطمه با ماشین پشت سر محمد بوق میزد...
#ادامه_دارد...