eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.5هزار عکس
37.1هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇📮 خیلی هاتون فک کنم این موضوع را تجربه کرده باشید 🤕 بعضی چیزایی که دوست داریم اما در واقع به زیان ماست و خدا اون آرزوی ما رو برآورده نمیکنه 🙃 و ما هم میگوییم که خدا ما رو دوست نداره خدا به ما اهمیت نمیدهه و.... 🙁 اما در واقع خدا ما رو دوست داره و این به صلاح ماست که برآورده نمیکنه خدا یه چیزایی میدونه ولی ما نمیدونیم 🧐 شاید این آرزو به جایی برسه که به قیمت جان ما باشه 🤭 پس هرگز ناشکری نکنید و صبر کنید خدا بهتر از آن را برای شما میدهه 🥰😌
امیرالمؤمنین عليه‏السلام: هنگامى كه عقل كامل شود، سخن، كم مى‏ شود إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكَلامُ نهج البلاغه، حکمت
؁🖇 ‹💙🖇› ای‌پادشھِ‌خوبـان‌دادازغَـم‌تنھـایۍ دل‌بۍتوبھ‌ج‌ـٰان‌آمدوَقت‌است‌کھِ‌بـازآیۍ...𖧧ヅ ¦🖇💙¦⇢
❤️🍃 چه سخن ها💌 که خدا☝️ با منِ تنها دارد...🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهِ‌مهربانت‌خانه‌ی‌این‌قلب‌بی‌تاب‌است پناهم‌گر‌نمی‌دادی‌دلم‌بی‌آشیان‌می‌شد 💛
29.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دخترش میگفت: وقتی گره‌هاے بزرگ به ڪارتون افتاد از خانم فاطِمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها ڪمک بخواید گره‌هاے ڪوچیک رو هم از شهدا بخواید براتون باز ڪنند...
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••𑁍•• مـــــادࢪگمنامےباهم‌مشٺࢪڪیم... ط پݪاکت ࢪا گم ڪرده ای... ومن...هویٺم‌ࢪا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❈•• ⸽🥀͞↞
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••𑁍•• دَرونت‌چِہ‌دٰار؎ڪِہ‌مـٰارا‌ شیفتِہ‌ومَبھوت‌ِتو‌ڪَردھ‌آقـٰا..! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❈•• ⸽🖼͞↞
•🍂🔗• _ _ بیآفڪرڪنیمـ؟! حجاب‌محدودیٺ‌است! ولےمن‌آزادانہ! عاشقش‌هستم اۍزیباترین‌محدودیت‌دنیا:)
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حـاج‌قاسم‌می‌گفـت : راه‌افتـادن‌بعضی‌کارهـا نامـه‌نمی‌خـواد ، نالـه‌می‌خـواد !!
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یڪدم برون نمےرود ازسرخیال ...✨ این بے حال ماست! چگونہ است حال ؟💔! کلیپے از
دلمان تنگــ ࢪخ توست علمداࢪ علے 💔 🌻¦⇠
- چہ ڪنم . . .!؟🙂💔🚶🏻‍♂
- میگن ڪه . . پنجره فولادِ امام رضا''؏'' ڪربلا رو امضا میزنہ :)🙂🚶🏻‍♂
ریحانه زهرا:))🇵🇸
- میگن ڪه . . پنجره فولادِ امام رضا''؏'' ڪربلا رو امضا میزنہ :)🙂🚶🏻‍♂
بہ امیدِ اینڪه اینطوری نزدیڪ بشیم به شیش گوشہ میگذره ایاممون :)💔🖐🏻
• . -ڪجا‌ࢪو‌دارم‌بـرم ؟! بھ‌جـز‌ایـن‌حـرـم ...♥️ نھ‌دیگـہ‌نمیـفتہ‌عشقـت‌از‌سـرم :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه زهرا:))🇵🇸
#قسمت_شصت_و_پنجم #رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه کنار مزار شهید مغفوری یه نیمکت بود که رو به سمت ور
تمام راه رو از گلزار تا بیمارستان غر زدم و مثل بچه ها بهانه گرفتم. رسیدیم بیمارستان کاشانی و با کمک محمد دوباره پیدا شدم و رفتیم بخش اورژانس بیمارستان. محمد کمک کرد روی تخت بخوابم و رفت دنبال پرستار. پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن فشار خونم. پرستار(با کلی افاده و ناز!!): خانومی پات خیلی درد میکنه؟؟! آخه دختره ی الاغ اصول دین میپرسی الان از من؟!! _خیلی!! پرستار: عه فکر کنم بخاطر وزنتونه رفته بالا!! خانومی بفکر رژیم باش!! یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد!! دختره ی پروعه سه نقطه!! مثل تو خوبه جوب کبریت باشم؟!! محمد داشت با خنده نگاهم میکرد آنچنان نگاه غضبناکی بهش انداختم که خنده شو خورد و رو به پرستار با جدیت گفت: نمیخواید معاینه کنید؟ پرستار: صبر کنید آقای دکتر رو صدا بزنم. محمد: این بیمارستان خانم دکتر نداره؟!! پرستار: باید صبرکنید تا... وسط حرفش پرسیدم چرا خانوم دکتر بیاد؟؟! دکتر محرمه!! بگید بیاد!! پرستار: باشه چشم. محمد با اخم نگاهم کرد و از در اتاق رفت بیرون!! حقشه... کم تو این مدت اذیت شدم... حالا تو اذیت شو... هرچند میدونم همه این رفتارات نمایشیه... دکتر اومد و پامو نگاه کرد و گفت این هیچیش نشده و الکی ناز کرده اون درد لحظه اولم طبیعی بوده!! محمدم عین میر غضب منو نگاه میکرد و اگه ولش میکردی آنچنان میزد تو سر و کلم که تا یه هفته ور دل آقای دکتر بمونم!! از بیمارستان اومدیم بیرون و من دوباره سوار ماشین محمد شدم. محمد: دلم برات تنگ شده بود فائزه... برای همه شیطنتات... برای همه دیوونه بازیات... -امیدوارم همسر آیندتم شیطون باشه تا دیگه دلت برای من تنگ نشه!! این و گفتم و در ماشین و باز کردم و اومدم بیرون. محمد پشت سرم حرکت کرد و شروع کرد به بوق زدن!! صحنه های اون روز پیش چشمم زنده شد... فاطمه با ماشین پشت سر محمد بوق میزد... ...