3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چادر مادر من فاطمه حرمت دارد😔💔
#حجاب
garib aga garib aga-toro koshtand.mp3
زمان:
حجم:
3.29M
" ♫︎🔥 "
بد جوری قلبمو درد آورد...💔
🔥¦⇜#مداحے
🔥¦⇜#پیشنهاد_دانلود
حواسمون هست⁉️
داریم جلوی چشم کسایی که جونشونو
بخاطر ما دادن گناه میکنیم....!!!!
•
.
خدایـے انقدری کھ بخاطر نداشتہ هاتون از خُدا گلایـھ کردین ، بابت داشتہ هاتون شکرش کردین؟!
#آخُداهمینالانیهوییشکرت :)
.
•
‹🍂🧡›
•°
"رفـیقشمیگفت:
گاهۍمیرفتیہگوشہۍِخلـوٺ،
چفیہاݜرامیڪشیدرویِسرش
توحالـتسجـدهمیمونـد..
بہقولمعروفیہگوشہاي
خُـداراگیرمیآورد"
•°
🍂🧡¦⇢ #شهید مصطفے صدࢪزادھ
🍂🧡
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
-
- پادشاهِکشور عشقی و من از این به بعد
میگذارم رویمشهد نام ِعشق آباد را🖐🏻.
#آقایامامرضا🌱
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_115 ای خدا نکنه این دیوونه باشه؟ وای نکنه یک نفر دیگه گوشی رو برداشته باشه؟
نام تو زندگی من
#پارت_116
خنده ای کردم و باز موها شو به هم ریختم که از در بیرون رفت و وسط کوچه
ایستاد.
- تو که از مهری بدتری!
زبونی برایش در آوردم.
- من که خوبم! اگه مهری بود کچلت می کرد.
خنده ای کرد.
- اینو راست گفتی.
با صدای یکی از دوستاش سرشو تکون داد که با تعجب نگاهش کردم.
- داری جایی میری؟
لبخندی زد.
- آره. با دوستام میریم سینمایی، دختر بازی، جایی دیگه.
اخمی کردم که چشمکی زد.
- شوخی کردم بابا. همون طور که میگی "نباید به ناموس مردم نگاه کرد. واِلا
به ناموست نگاه می کنن."
لبخندی زدم و نگاهی به دوستش کردم که کنار تیر برق ایستاده بود.
- پول داری؟
سرشو زیر انداخت.
- من میرم دیگه. تو هم برو داخل زشته دم در ایستادی.
لبخندی زدم. عاشق غیرت مردونه ی داداش کوچیکم بودم. می دونستم پول تو
جیبش نیست و هر طور شده با بهونه ای از زیر بار سینما رفتن فرار می کنه.
- صبر کن برم واست پول بیارم. زشته با دوستات میری بیرون.
#ادامه_دارد
نام تو زندگی من
#پارت_117
اخمی کرد.
- نه لازم ندارم.
لبخندی زدم.
- مجانی که نمی خوام بهت بدم! فردا باید بیای خونه به این باغچه برسی و
حیاط رو تمیز کنی.
چیزی نگفت فقط نگاهم کرد.
- صبر کن برم پول واست بیارم.
با سرعت وارد خونه شدم. کاسه شله زردو روی میز گذاشتم و از کیفم پول
برداشتم. با همون سرعت از در خارج شدم. علی تکیه اش رو به دیوار داده
بود. پولو به طرفش گرفتم که قدر شناس نگاهم کرد. به طرف بیرون هلش
دادم.
- تشکر هم برای بعد. باید برم شله زرد بخورم. هنوز سرد نشده مواظب
خودت باش. خیلی دیر نکنی که من و لیلا جون نگران بشیم.
لبخندی زد.
- ممنونم آبجی.
و دوان دوان به طرف دوستش رفت. خوشحال از اینکه شادش کرده بودم وارد
خونه شودم. با دیدن کاسه چشمام برق زد خدا خیرت بده لیلا جون. به طرف
کاسه حمله کردم. انگار صد سال بود که چیزی نخورده بودم! بعد از اینکه سیر
شدم سری به درس های عقب مونده ام زدم. بعد از ساعتی خوندن و جزوه
نوشتن روی زمین به خواب رفتم.
#ادامه_دارد