eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
53.3هزار عکس
36.4هزار ویدیو
613 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 🖇 لاک جیغ قرمز....💅 مانتوی جلو باز آلبالویی.... کفشای خوشرنگ ده سانتی...👠 موهای شینیون شده...💇‍♀️ به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒💄 تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌 کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!🤨 توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍 خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم....🧐 قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔 بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..😕 شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش 🥰 شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟 سربه زیر گفت:سلام!😇 من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام...😒 مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون....🙃 حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد..!!!😉 انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..👀 فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...🤨😒 من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏 با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه....😖 مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...😊 خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..🤔 [چرا خجالت کشید؟!😕 چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]🤨 صدای مادر جون منو به خودم آورد🤕 لیلی جان بیا برای خداحافظی.....😎 رفتم برای بدرقه....👋 آستین سمت چپش کاملا خونی بود!😭خونی که خشک شده...😭 پرسیدم: دستتون زخمیه؟🤔 گفت: نه..!🙃 خون زخمای دوستمه...🙃😉 تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش...😯 منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔 مادر جون گفت: خیر از جوونیت ببینی🥰 پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت....😍 آقا محسن گفت: وظیفه ست مادر...🙃 هر قطره ی خون من 🌹( )🌹 تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم😥 کمی موهامو زدم زیر شال...🙁 آقا محسن برای من و امثال من می جنگید...😇 اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!🧐 آزادی پوچ!☹️ یاعلی گفت و رفت!✋ من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!..🤯 پوتین وخاک وخون.. 🥾 ناموس و تار مو...😓 مانتوی جلو باز و حیا...🥺 کفش جیغ و لاک جیغ..👠 🤩حجاب و حجاب و حجاب!🤩 یه شهید و یه پلاک!😞
🌼 ✍مسجــدی کنار مشروب فروشی قرار داشت و امام جماعت آن مسجد درخطبه هایش هر روز دعا میکرد: خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود" روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت و میخانه ویران شد. صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت و گفت: تو دعا کردی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی امام جماعت گفت:مگر دیوانه شدی؟ مگر میشود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ‌ات خراب شود؟پس هر دو به نزد قاضـی رفتند. قاضی با شنیدن ماجرا گفت: در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌ 📚 🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند، دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند . اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و .... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد : عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم . در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن . ☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت . اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند ، آری ،عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.