نام تو زندگی من
#پارت184
ببند نیشت رو به بابات رفتی دیگه.
آراسب روی تخت دراز کشید و دستشو روی چشماش گذاشت.
- جوونن خانومم. بذار جوونی کنن و ...
با دیدن اخم خانوم فرهودی حرفشو خورد و دستی بین موهایش کشید و گفت:
- مهم نیست من می مونم پیش آراسب تا دست از پا خطا نکنه.
خانوم فرهودی لبخندی زد و دستشو به طرف من دراز کرد.
- بریم دخترم.
- نه می خوام آیه این جا بمونه.
آقا و خانوم فرهودی با تعجب به آراسب که روی تخت دراز کشیده بود نگاه
کردن که آراسب ادامه داد:
- می خوام برای اومدن به خونمون آماده اش کنم.
- ولی آی ...
آراسب نگاه شو به چشمان مادرش دوخت. نمی دونم مادرش در چشماش
چی دید که بدون حرفی سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج
شدند. با خارج شدنشون به خودم لرزیدم. من با یک مرد غریبه تو یک اتاق
تنها بودم! مردی که خودش منو به این روز انداخته بود! از جا بلند شدم و به
طرف در رفتم که صداشو شنیدم.
- کجا؟
چیزی نگفتم و درو نیمه باز کردم و روی صندلی کنار تختش نشستم و نگاهمو
به چشماش دوختم.
- شما می دونید که من خونه شما نمیام.
#ادامه_دارد