eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
54.5هزار عکس
39.8هزار ویدیو
620 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم. با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت. فاطمه با ترس گفت : چیشده؟! _میخواد با خانوادش بیاد کرمان خواستگاری!! فاطی : چییی؟؟؟! _بریم خونه برات تعریف میکنم. سوار ماشین شدیم تا بریم خونه. علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا !! تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره!! فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه؟! علی: چی بگم والا؟! وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده... از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم... و زنگ زدنش توی فرودگاه و حرفاش... _فاطمه باور کنم...؟! فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه!! _وای حالا معلوم نیست کی بیان!! فاطی: عجله نکن میان. _وای راستی شماره منو از کجا آورده بود؟! فاطی: عه راس میگی ها!! نمیدونم بعدا از خودش بپرس. الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش... یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود. توهم زده بودم! داره بارون میباره؛ دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده... اشکام مثل بارون میریزه!! تق تق. علی:آبجی میشه بیام تو؟ _بفرمایید. علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد... علی:خواهری... _جانم!! علی:دوسش داری؟ دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه... _خیلی!! علی: جواد بهم زنگ زد... قراره هفته دیگه بیان خواستگاری... ...