نام تو زندگی من
#پارت_یک
نگاه بیمار گونه ی زن جوان، روی صورت پدر لغزید و در آخر لبخندی بی
جان به لب هایش آورد. اما لبخندش با دیدن قاب عکس روی طاقچه ماسید.
چشمانش را بست و آهی کشید. آهی از یک درد پنهان.
با صدای پدر چشمانش باز شد.
- ماه بانو آب بیار.
نخواست دل پدر در آن لحظات بشکند. به زور لبخندی کم جانی زد و گفت:
- وقتم تمومه آقاجون. مثل همیشه شما بردین. برنده ی این بازی شما بودین.
نگاه پدر در قاب عکس روی طاقچه گیر افتاد.
با چشمانش مادر را دنبال کرد که با چشمانی اشک آلود وارد اتاق شد و همین
که خواست به دلبندش نزدیک شود زن جوان با جمله ای، جان خسته اش را به
آتش کشید.
- نه عزیز. نزدیک نیا! دیگه آخرشه.
هق هق مادر سکوت اتاق را شکست و دلش را به درد آورد.
سنگینی نگاه پدرش را بروی خود دید. لبخند تلخش را تکرار کرد و نگاهش را
در آن چشمان پرغرورش دوخت.
- آقا جون شنیدین میگن: "نفرین عاشق زود می گیره؟"
#ادامه_دارد....