نام تو زندگی من
#پارت_104
لبخندی زدم. عاشق کلمه آبجی گفتنش بودم.
- سلام داداشی.
آرش اخمی کرد.
- دیشب کجا بودی که دیر اومدی خونه؟
با یاد آوری دیشب باز هم وجودم پر غم شد. باید با شناسنامه چی کار می
کردم؟
- آیه؟
- رفته بودم واسه شناسنامه.
- آهان همونی که گمش کردی.
سرمو تکون دادم که لبخندی زد.
- کاش تو هم میومدی. از بس مهری از تو به مامان گفته مامان مشتاق دیدارته.
- منم همین طور. ولی می دونی که نمی تونم درس و دانشگاه رو رها کنم بیام.
- آره می دونم.
نگاهی به مهری کردم که هنوز در حال خندیدن بود.
- یعنی واقعا این دو تا آبروی هر چی مادرشوهر با عروسه رو بردن!
خنده ای کردم.
- چیه حسودیت می شه؟
آرش خنده ای کرد و سرشو تکون داد.
- من برم که این دو تا حرفاشون تموم نمی شه!
لبخندی زدم.
- مواظب خودتون باشید.
#ادامه_دارد...