نام تو زندگی من
#پارت_109
آهی کشیدم که با صدای بوق ماشینی به خودم اومدم. نگاهی به ماشینی که
بوق می زد کردم که شیشه ی ماشین پایین اومد. با تعجب نگاهمو به استاد
مجد دوختم.
- خانوم اسفندیاری یک ساعته دارم بوق می زنم حواستون کجاست؟
سرموزیر انداختم.
- شرمنده استاد تو فکر بودم.
استاد اخمی کرد.
- مگه خیابون جای فکر کردنه؟
- نه متوجه نشدم کی به خیابون رسیدم.
- خیلی خب. بیا سوار شو تو خیابون خوب نیست.
نگاهی به استاد کردم.
- ممنون استاد مزاحم نمی شم.
- این حرفا چیه! بفرمایید سوار شید، مزاحمتی نیست.
حال و حوصله تعارف رو نداشتم. ولی دوست هم نداشتم سوار ماشین استاد
بشم. اگه کسی ما رو با هم می دید چی؟آهی کشیدمو بی حوصله رو به استاد
گفتم.
- استاد می شه برید؟
استاد با تعجب نگاهم کرد که صورتمو بر گردوندم.
- می خوام قدم بزنم. دوست ندارم کسی منو توی ماشین شما ببینه،معذرت
می خوام.
#ادامه_دارد...