eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.4هزار عکس
36.7هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من آهی کشیدم که با صدای بوق ماشینی به خودم اومدم. نگاهی به ماشینی که بوق می زد کردم که شیشه ی ماشین پایین اومد. با تعجب نگاهمو به استاد مجد دوختم. - خانوم اسفندیاری یک ساعته دارم بوق می زنم حواستون کجاست؟ سرموزیر انداختم. - شرمنده استاد تو فکر بودم. استاد اخمی کرد. - مگه خیابون جای فکر کردنه؟ - نه متوجه نشدم کی به خیابون رسیدم. - خیلی خب. بیا سوار شو تو خیابون خوب نیست. نگاهی به استاد کردم. - ممنون استاد مزاحم نمی شم. - این حرفا چیه! بفرمایید سوار شید، مزاحمتی نیست. حال و حوصله تعارف رو نداشتم. ولی دوست هم نداشتم سوار ماشین استاد بشم. اگه کسی ما رو با هم می دید چی؟آهی کشیدمو بی حوصله رو به استاد گفتم. - استاد می شه برید؟ استاد با تعجب نگاهم کرد که صورتمو بر گردوندم. - می خوام قدم بزنم. دوست ندارم کسی منو توی ماشین شما ببینه،معذرت می خوام. ...