نام تو زندگی من
#پارت_121
تو استخدامی.
- هان!
با تعجب نگاهش کردم این چی گفت؟ استخدام! مگه برای کار اومدم؟! با
آوردن اسم کار دستمو توی کیفم فرو بردم و شناسنامه ام رو بیرون آوردم وبه طرفش گرفتم. با تعجب نگاهی به شناسنامه کرد، که گفتم:
- این شناسنامه ی منه آقای فرهودی. به خدا من خیلی به کمک شما ...
شناسنامه رو از دستم گرفت و لبخندی زد.
- شناسنامه که نمی خواد! من الان فرم استخدام رو براتون میارم.
و وارد همون اتاق شد. اخمی کردم. آخه اجازه بده حرفم رو کامل کنم! به
طرف اتاق رفتم که بیرون اومد و ورقه ای رو به طرفم گرفت.
- خب تا شما این فرم رو پر کنید من به شما توضیح میدم کار شما این جا چی
هست. کار شما فقط جواب دادن به تلفن هاست و تاریخ قرار دادها رو به من
گوش زد کنید.
دستمو بالا آوردم و وسط حرفش پریدم.
- آقا، شما آراسب فرهودی هستید؟
باز هم همون لبخند پهنش رو زد.
- بله خودم هستم!
باورم نمی شد پیداش کرده بودم! حالا رو به روم بود. لبخندی زدم و اشاره ای
به شناسنامه کردم.
- خدا رو شک ...
#ادامه_دارد