نام تو زندگی من
#پارت_128
شما بفرمایید. من حواسم به این دختر هست که دیگه از این حرفا نزنه.
دختر به این جوونی حیفه.
زن سرشو با تأسف تکون داد و از خیابان رد شد. نگاهی به آراسب کردم که
پاکت میوه ها رو روی صندلی عقب گذاشت و اشاره ای به من کرد.
- می خوای همین طور وسط خیابون بایستی! بیا سوار شو تا نرفتی زیرماشین.
و خودش به حرف بی مزه اش خندید و سوار شد. هاج و واج داشتم نگاهش
می کردم که با بوق ماشین پشت سر ماشین آراسب با عجله سوار شدم.
با حرکت ماشین لبمو به دندون گرفتم من چرا سوار شدم! مگه چی کاره ام
بود؟ سرمو تکون دادم چی می گی آیه اون شوهرته. چشمام از حرف توی دلم
گرد شد. نه! این کجا شوهر منه؟ اون هیچ کاره ی منه. اون،
اون ... نمی دونم ولی شوهرم نیست. دوباره لبمو به دندون گرفتم حالا چرا
جلو نشستم؟!
- تو یهوکجا غیبت زد؟!
با صدای دادی که زد از جا پریدم و با ترس نگاهش کردم! با دیدن ترسم خنده
ای کرد.
- ترسیدی؟!
سرمو تکون دادم که راست نشست و به رو به رو خیره شد. اخمی نشست بین
ابروهاش.
- این کارا چه معنی داشت؟ اون چی بود؟
با تعجب نگاهش کردم که یاد شناسنامه افتادم یعنی فهمیده؟نکنه فکر بدی
درباره ی من کرده!
#ادامه_دارد