نام تو زندگی من
#پارت_132
سرشو تکون داد و گفت:
- منم که می شناسی. آراسب فرهودی.
نگاهی بهش کردم. آه، اگه نمی شناختمت بهتر می شد. نگاهی به کلاسور
توی دستم کردم که با تعجب به طرفش برگشتم.
- من نمی تونم منشیتون باشم!
آراسب با تعجب به طرفم برگشت.
- چرا؟!
- آخه من دانشگاه دارم این طور که معلومه شما منشی تمام وقت می خواید!
آراسب نفسشو به بیرون فوت کرد.
- دختر چرا آدمو سکته میدی؟این که کاری نداره می تونی وقت کلاس هات
رو به من بگی هر وقت کلاس داشتی نیای.
باید درباره ی شناسنامه بهش می گفتم. باید دلیلم رو می گفتم. اومدم حرفی
بزنم که به طرفم برگشت.
- خب، خیلی تو خیابون دور زدم آدرستو میگی؟
با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم:
- اگه میشه همین جا نگه دارید من خودم میرم.
- حرفشم نزن تورو خدا. تعارفم نکن که اصال تعارفی نیستم.
سرموتکون دادم و توی دلم گفتم تعارفی نیستی که اجازه نمیدی حرفی بزنم!
سرمو به طرفش برگردوندم و آدرسو دادم.
سکوتی ماشین رو در بر گرفته بود که نگاهم به آراسب افتاد که تکون می
خورد. یک تای ابرومو بالا دادم که باز هم تکون خورد. کلافه دستی بین
#ادامه_دارد