نام تو زندگی من
#پارت_133
موهاش کشید. شانه ای بالا انداختم که باز هم تکون خورد با تعجب نگاهش
کردم و گفتم:
- اتفاقی افتاده؟
به طرفم برگشت و لبخندی زد
فکرکردم اصلا نمی پرسی!
- حالا که پرسیدم چیزی شده؟
چشماش درخشید و مظلومانه نگاهم کرد.
- من چشمم اون هلوی توی پاکتو گرفته. میشه یکی بدی من بخورم؟
با چشم های گرد شده نگاهش کردم و پقی زدم زیر خنده. به خاطر یک هلو
چه مظلوم شده بود! به طرف پاکت ها که پشت گذاشته بود خم شدم و دو تا
هلو در آوردم و به دستش دادم. با علاقه اون هلو رو خورد که دهنم آب افتاد.
اولین هلو رو که تموم کرد هلوی دیگه رو به دستش دادم که با لبخندی گرفت
و گفت:
- تو نمی خوری خیلی شیرینه ها؟!
لبخندی زدم و به رو به رو خیره شدم.
- اهل میوه خوردن نیستم.
- ! جدا پس چرا میوه خریدی؟
- شانه ای بالا انداختم.
- نمی دونم. فقط می خواستم توی خونه میوه باشه. همین جا نگه دارید لطفا
آراسب نگاهی به اطراف کرد.
#ادامه_دارد