ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_158 چشمام بسته بود و دستم هنوز زیر روسری و در حال لمس کردن گردنبند بود. دع
نام تو زندگی من
#پارت_159
هق هق گریه ام بالا رفت که مادش هم با من شروع به گریه کرد که ادامه دادم.
- آراسب، آراسب خونی بود. سرش خونی بود، صورتش خونی بود.
دستامو بالا آوردم و نگاهمو به اون ها دوختم. خون های آراسب خشک شده
روی دست هام بود. آرسام با دیدن دستم عصبی بلند شد که صورتمو بین
دستام پنهون کردم. گریه ام بلندتر شد و گفتم:
- من ... من... نمی خواستم ... این طور ... من فقط برای ...
گریه اجازه حرف زدن رو به من نداد. نمی تونم صورت خونین آراسب رو
فراموش کنم، نمی تونم. با قرار گرفتن دستی روی شانه ام دستمو از روی
صورتم کنار زدم که در آغوش امنی جای گرفتم. آغوش امنی که بوی مادر رو
می داد. مادری که حالا فرزندش توی اتاق عمل بود. گریه ام به سکسکه تبدیل
شده بود که پرستاری از همون اتاق بیرون اومد.
با دیدن پرستار همه به طرفش رفتیم که دو قدم به عقب رفت! همه منتظر به
پرستار چشم دوخته بودیم که چیزی بگه. اما او با اخمی به ما نگاه می کرد.
آرسام با عصبانیت رو به پرستار گفت:
- می خواید همین طور فقط ما رو نگاه کنید؟!
پرستار قدمی جلو اومد که باز آرسام رو به پرستار گفت:
- خانوم برادرم ...
پرستار وسط حرفش پرید.
- آقای محترم، دکتر خودشون میان وضعیت بیمار و شرح میدن.