eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.5هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_پانزده با صدایی که خودمم نمی دونستم چطور ب ض دار شده بود، یک قدم به عقب برد
نام تو زندگی من - قربون دختر گلم برم. ما شاا... شیطنتت به خودم رفته. بذار خوا ستگارا برن، ِسپند براپ دود م ا ی کنم. خنده ای کردم که عزیز لبخند مهربونی زد و رو به روم به زانو نشست. با یک رس گردنی دیگه اخمی کردم. - ای بابا! عزیز هر چی که خونده بودم ررید. عزیز خنده ای کرد و گره روسریش رو محکم تر کرد. - چه فیلمی برای ما بازی کردی. این گریه رو از کجا آورده بودی؟! خنده ی بانمکی کرد که بخاطر سفیدی روستش، صورتش سرخ شد. لبخندی زدم. - ولی این فیلم بازی کردنت به آقا جون بداخالقت رفته. ا،عزیزدلتون می یاد به آقا جون این طور می گین؟ ِ- عزیزباز با صودای بلندی خندید و سورمو ب*و*سوید،که نگاهش به گردنبند افتاد. برق عجیبی در چشوماش درخشوید. انگشوتشوو روی گردنبند کشوید و نگاهش و به چ شمام دوخت. از جاش بلند شد. چادرمو که روی زمین افتاده بود برداشت. - عزیز جون؟ - جونم عزیزم. نگاهی به چشمای مهربونش کردم که لبخندی مهمونم کرد. - می ... می شه من ... ازدواج نکنم؟! عزیزدستی به صورتم کشید و چادر رو روی سرم انداخت. - تو که آقاجونت رو بهتر می شناسی! ...
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ باز کردن در همان و ضربه ای که به شانه ام خورد همان به دیوار برخورد کردم خواستم کلت را از کمرم در اورم ولی با اسمی که فریاد زد منصرف شدم در حالی که به دیوار می کوبید فریاد زد _امینیییی از سوراخ موشت بیاااا بیرون... فک کردی پیدات نمی کنممم؟ هلش دادم داخل باغ _چته؟ چی میگی؟ _به زن نکبتت بگو بیاد پایین _حرف دهنتو بفهم اقا... _ببین...من پنج میلیارد سفته دارم ازش...میدونم ده برابر این پولا بهش ارث رسیده... به اینجا که رسید فریاد زد _پسسسس بهتره مثل ادم بیاد بدهیشو صاف کنهههه عصبی دستم را بالا آوردم _داد نزننن... دقیقا زمانی که نباید به چشم می امد در ویلا را باز کرد کلافه دست به صورتم کشیدم _شما برید توووو _به به...نجلا خانم، بالا بالا ها میگردی مارو از یاد بردی _خفه شو سهیل....خفه من هم به دیوار تکیه داده بودم و شاهد جر و بحثشان بودم چند دقیقه بعد با سیلی که مرد به صورت امینی زد کفری شدم یقه اش را گرفتم و کوبیدمش به زمین چند نفری که کنارش بودند خواستند نزدیکم شوند که اسلحه را در آوردم و لوله اش را روی شقیقه اش گذاشتم دندان هایم را روی هم فشار دادم و غریدم _چرا شکایت نمی کنی؟ از ترس زبانش بند آمده بود لوله تفنگ را بیشتر فشار دادم _میخوای خودم جوابتو بدم؟...چون این پولی که میخوای برا یه معامله ی کثیفه...برا اینکه اگه شکایت کنی خودت میفتی تو دردسر همانطور با صدای لرزان گفت _فک کردی کسی که ازش دفاع می کنی خیلی ادم درستیه؟...چن وقت دیگه که کارش تموم شد تورو مثل اشغال... با لگدی که به پهلویش خورد حرفش نصفه ماند به امینی چپ چپ نگاه کردم بیخیال حرف هایی ان مرد دستانش را از پشت گرفتم و بلندش کردم _برید تو... من هم از پشت با اسلحه دنبالشان راه افتادم پایشان را که داخل ویلا گذاشتند بلند فریاد زدم _زانو بزنید _کامیارررررر دستبندارو بردار بیا پایین جوابی نشنبدم _خانم امینی شما برید از کشوی اول بیارید _اما... _فک نکنم نیازی برا تکرار حرفم باشه نگاه تندی به ان مرد ها انداخت و رفت سمت پله ها شماره سرهنگ را گرفتم _سلام سرهنگ _علیک سلام...بار دومه زنگ میزنی...اتفاقی افتاده؟ _اگه براتون مقدوره ماشین بفرستید..چندتا مزاحم داشتیم _الان تمرکز رو شماست..نباید حرکت مشکوکی بزنید محمد _میدونم ولی اتفاق.. _وظیفه تو و گروهت اینه همه اتفاقارو پیش بینی کنیددد _بله معذرت میخوام _منتظر باشید فک کنم تا ده دقیقه دیگه بتونم یه گروه جمع کنم بیان تحویلشون بگیرن _ممنون به قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16718812460857 ✨✨✨✨✨✨✨✨