eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.4هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من و بدون حرفی از کنار ما گذشت. آرسام عصبی دستی توی موهاش کشید که پدرش دستشو روی شانه اش گذاشت. - آرسام آروم باش. آرسام نگاهی به پدرش کرد. - باعث بانی این کار رو زنده نمی گذارم بابا. آقای فرهودی اخمی کرد و اشاره ای به مادرش کرد. با آمدن دکتر باز به طرفش رفتیم. دکتر لبخندی از خستگی زد که خانوم فرهودی با گریه ی خوشحالی روی صندلی نشست. آقای فرهودی جلو رفت و گفت: - فرزام! پسرم آراسب؟ دکتردستی روی شانه ی آقای فرهودی گذاشت. - حالش خوبه عموجون. خطری تهدیدش نمی کنه. آقای فرهودی دکتر رو در آغوش گرفت. نفس راحتی کشیدمو نگاهی به آرسام کردم که با دکتر به انتهای راهرو می رفتند. کنار خانوم فرهودی نشستم. نگاهش کردم که با چشمان به اشک نشسته اش نگاهم کرد. چشماش هم مثل آراسب خاکستری بود و مثل چشمان آراسب آشنا بود. دستمو توی دستش گرفت که لبخندی زدم و گفتم: - اون خوبه. خیالتون راحت باشه. خانوم فرهودی سرشو تکون داد و نگاهشو به شوهرش دوخت که با لبخندی نگاهمون می کرد. - فرهاد گفتن کی پسرمو میارن توی بخش؟ - آرسام رفته بپرسه.