ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_160 و بدون حرفی از کنار ما گذشت. آرسام عصبی دستی توی موهاش کشید که پدرش د
نام تو زندگی من
#پارت_161
نگاهشو به من دوخت.
- دخترم تو هم برو دست هات رو بشور.
با تعجب به دستام نگاه کردم .حق با ر
مادر آراسب بود. از جام بلند شدم. نگاه
خیرشون رو احساس می کردم. با یادآوردی خوب بودن حال آراسب لبخندی
روی لبم نشست. در رو پشت سرم بستم. دستمو زیرآب گرفتم. دستم از خون
های آراسب پاک و پاک تر می شد.
نگاهی به خودم توی آینه کردم. رنگ سفیدم به زردی می زد. چشمام قرمز
شده بود. موهام خیس خیس بود. مشتی آب به صوورتم زدم. باز نگاهمو به
آینه دوختم. گونه هام از گریه سرخ شده بود. آهی کشیدمو دست از نگاه کردن
برداشتم و بیرون اومدم.
به طرف پدر و مادر آراسب رفتم. آقای فرهودی با دیدنم لبخندی زد و گفت:
- گفتن چند ساعت دیگه می برنش بخش.
لبخندی زدم.
- انشاا... که حالشون بهتر بشه.
آقای فرهودی سرشو پدرانه تکون داد. به طرف خانوم فرهودی رفتم و کنارش
نشستم.
- شما که حالتون خوبه؟
خانوم فرهودی لبخندی زد و نوازش گونه دستی به صورتم کشید و سرشو تکون
داد که از جام بلند شدم. دیگه جای من اونجا نبود. آهی کشیدمو نگاهمو به
#ادامه_دارد