ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_175 پرستار لبخندی به همه زد و از اتاق خارج شد. خانوم فرهودی با دیدن من پشت
نام تو زندگی من
#پارت_176
پسر عموی پلیس داشتن خوبیش همینه دیگه.
آراسب خنده ای کرد و باز نگاهش رو به من دوخت و یک تای ابروشو به
سختی بالا داد.
- تو این موقع شب این جا چی کار می کنی؟
نگاهی به جمع کردم که نگاه شون به آراسب بود. آهی کشیدمو نگاه خیره ام
رو به دو تا تیله ی خاکستری چشماش دوختم. که آرسام گفت:
- نمی تونه جایی بره.
- چرا! بلایی سرش اومده؟
آرسام روی مبل گوشه ی اتاق نشست و پاشو روی هم انداخت و رو به آراسب
کرد و گفت:
- بلایی که نه. ولی داشت بلایی سرش می اومد همین پنج دقیقه پیش.
خانوم فرهودی نگاهی به آرسام کرد و گفت:
- چه بلایی؟!
این بار احسان بود که جواب می داد.
- همون افراد می خواستن با ماشین زیرش کنند.
خانوم فرهودی اخمی کرد.
- مقصر شما دو تایید. همچین این طفل معصوم رو اون پایین ترسوندید و این
قدر سوال کردید که من هم بهش مشکوک شدم.
احسان خنده ای کرد.
- زن عمو نگاهتون چیزدیگه ای می گفت ها!
با مشت آقای فرهودی به بازوش خنده اش رو خورد.
#ادامه_دارد