eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.5هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_175 پرستار لبخندی به همه زد و از اتاق خارج شد. خانوم فرهودی با دیدن من پشت
نام تو زندگی من پسر عموی پلیس داشتن خوبیش همینه دیگه. آراسب خنده ای کرد و باز نگاهش رو به من دوخت و یک تای ابروشو به سختی بالا داد. - تو این موقع شب این جا چی کار می کنی؟ نگاهی به جمع کردم که نگاه شون به آراسب بود. آهی کشیدمو نگاه خیره ام رو به دو تا تیله ی خاکستری چشماش دوختم. که آرسام گفت: - نمی تونه جایی بره. - چرا! بلایی سرش اومده؟ آرسام روی مبل گوشه ی اتاق نشست و پاشو روی هم انداخت و رو به آراسب کرد و گفت: - بلایی که نه. ولی داشت بلایی سرش می اومد همین پنج دقیقه پیش. خانوم فرهودی نگاهی به آرسام کرد و گفت: - چه بلایی؟! این بار احسان بود که جواب می داد. - همون افراد می خواستن با ماشین زیرش کنند. خانوم فرهودی اخمی کرد. - مقصر شما دو تایید. همچین این طفل معصوم رو اون پایین ترسوندید و این قدر سوال کردید که من هم بهش مشکوک شدم. احسان خنده ای کرد. - زن عمو نگاهتون چیزدیگه ای می گفت ها! با مشت آقای فرهودی به بازوش خنده اش رو خورد.