نام تو زندگی من
#پارت_177
زن منو مسخره می کنی؟
احسان دست شو به حالت تسلیم بالا برد و روی مبل کنار آر سام نشست که
آراسب نگاهی به جمع کرد و گفت:
- هنوز من نفهمیدم، آیه این جا چی کار می کنه؟ چرا نمی بریدش خونه؟!
آقای فرهودی کنارش رفت و جریان رو براش توضیح داد که اخم هاش در هم
رفت. به سختی روی تخت نشست و نگاهشو به آرسام و احسان دوخت.
- یعنی بیاد خونه ی ما؟!
هر دو سرشونو تکون دادند که آراسب با اخم های درهمش رو به اون ها گفت:
- یعنی واقعا خرین یا خودتون رو زدید به خریت؟!
- چرا؟
- چرا چی احسان؟ یعنی یک دختر رو برداریم ببریم خونمون؟! نمی گی
برای خودش زندگی داره، خانواده داره، نمیشه همین طور برش داشت بردش!
ً نگاهی به آراسب کردم. یعنی واقعا حرف حق رو باید از دهن آدم عاقل شنید.
با لبخندی نگاهمو به اون دو دوختم که به آراسب نگاه می کردند.
- یعنی فکر هم نمی کنید شماها؟!
- حرفای تو درست . ولی نمی تونیم که تنهاش بذاریم ممکنه بلایی سرش
بیارن.
- مگه مملکت بی قانونه که این حرف ها رو می زنی! بلند شو دو تا مأمور بذار
براش تا خونش رو زیرنظر بگیرن.
احسان لبخندی زد.
#ادامه_دارد