نام تو زندگی من
#پارت_178
یعنی میگی من به این فکر نکردم؟
- اگه فکر کردی پس چرا داری میاریش خونه ی ما؟
- حرف هات درست اما نمی تونم ریسک کنم.
نگاهی به هر دو کردم که به فکر فرو رفته بودند و گفتم:
- اما من نمی تونم بیام جایی که نمی شناسم.
نگاه آراسب به طرف من دوخته شد. سرمو زیر انداختم.
- من ریسکش رو قبول می کنم. شما که می تونید چند نفر رو کنار خونه
بذارید پس بذارید.
سرمو بالا گرفتم و نگاهمو به آراسب دوختم که لبخندی زد و رو به احسان
گفت:
- ایشون رو ببرید خونه شون. به دو نفر از بچه هات بگو که هواشو داشته
باشن.
احسان تکیه اش رو به مبل داد و ابروشو بالا انداخت.
- نه نمی تونم.
این بار خانم فرهودی معترض گفت:
- چی رو نمی تونی؟
احسان نگاهی به جمع کرد که به او خیره شده بودند و ادامه داد:
- خب ما هر جایی نمی تونیم با ایشون باشیم!
- یعنی چی؟
- یعنی چی نداره آراسب! یعنی این که باید ایشوون هر جا میرن، هر کاری که
می کنن زیر نظر باشن. یکی باید تو خونه باهاش باشه.
#ادامه_دارد