نام تو زندگی من
#پارت_180
اخم کرده نگاهمو به آراسب دوختم که نگاهم می کرد. نکنه آراسب هم به من
شک داشت؟ احسان از جاش بلند شد. کتشو درست کرد و با لبخندی رو به
همه گفت:
- خب من برم خونه دیگه.
- احسان ...
احسان اخمی کرد و دستشو بالا آورد که آراسب سکوت کنه. رو به خانوم
فرهودی که با ناراحتی نگاهش به من بود گفت:
- زن عمو شما یک مهمون چند روزه دارید. اجازه هست بیارمش پیش شما
که ...
خانوم فرهودی دستمو گرفت و در دستش فشرد که نگاهمو به چشماش دوختم
و زمزمه وار گفتم:
- من متهم نیستم.
خانم فرهودی سرشو تکون داد و رو به احسان گفت که قبول کرده. احسان رو
به من گفت:
- فردا با آرسام میرید وسایلتون رو از خونه برمی دارید.
با ناراحتی نگاهش کردم که جوابش فقط اخم بود. بعد از خداحافظی از اتاق
خارج شد. سکوت بدی در اتاق پیچیده بود. هر کس توی فکری بود و من در
فکر بدبختی که نصیبم شده بود. یک اشتباه شناسنامه ای،منو متهم کرده بود!
متهمی که ناخواسته همه چیز بر علیهش بود. چطور می تونستم به اون ها بگم
که من فقط برای یک شناسنامه و اشتباهی که توی اون بود وارد این بازی شده
بودم.
#ادامه_دارد