ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_180 اخم کرده نگاهمو به آراسب دوختم که نگاهم می کرد. نکنه آراسب هم به من شک
نام تو زندگی من
#پارت_181
قطره اشکی رو که می خواست از چشمام سرازیربشه با انگشت گرفتم که تقه
ای به در خورد و پرستار وارد اتاق شد. با دیدن ما تعجب کرد. به تخت آراسب
نزدیک شد و گفت:
- شما این جا چی کار می کنید؟!
نگاهمو به آراسب دوختم که با لبخندی به عشوه ی خرکی پرستار چشم دوخته
بود. سرمو با تأسف براش تکون دادم. که بار دیگر پرستار گفت:
- وقت ملاقاتتون که خیلی وقته تموم شده فقط یک نفرتون می تونه با بیمار
بمونه.
و با این حرف باز نگاهشو به آراسب دوخت.
- این ها چرا بمونن! شما باید هوای بیمار رو داشته باشید. شما که هستید
دردی نیست.
با دهانی باز به آراسب نگاه می کردم که پرستار خنده ی با نمکی کرد و سرشو
زیرانداخت. آراسب با دستی که باندبیچی شده بود موهاش رو به بالا برد و چشمکی به آرسام زد که آرسام هم ریز ریز شروع به خندیدن کرد که با مشتی
که خانوم فرهودی به بازوی آرسام زد آقای فرهودی هم خنده اش رو جمع کرد
و از جاش بلند شد.
- خب پسرم، حالا که خانوم پرستار مواظبت هستند ما می ریم خونه.
آرسام از جاش بلند شد که خانوم فرهودی اخمی به آرسام و آقای فرهودی
کرد.
- چیو پرستار مواظب پسرم باشه؟!
#ادامه_دارد