نام تو زندگی من
#پارت_182
با همون اخم نگاهشو به پرستار که نگاهش به نگاه آراسب بود دوخت و گفت:
- خانوم پرستار مریض دیگه ای نیست که الان باید بهش سر بزنید؟!
پرستار با دیدن اخم خانوم فرهودی سرشو تکون داد و با سرعت از اتاق خارج شد.
سربه زیر شروع به خندیدن کردم. خدایی جذبه ای داشت برای خودش!
- بریم دیگه من فردا باید برم سر کار، کلی کار ریخته رو سرم. آراسب هم که
حالش خوبه مشکلی هم نداره.
خانوم فرهودی نگاهش رو به من دوخت. آهی کشیدم و نگاهمو به آراسب
دوختم.
- راست میگه شماها برید بهتره.
خانوم فرهودی اخمی کرد.
- ما بریم که تو به عشق و حالت برسی؟
آراسب خنده ی بلندی سر داد که خانوم فرهودی ادامه داد.
- خجالت بکش پسر. رو تخت بیمارستانی و دست از این کارات بر نمی داری؟!
آرسام گفت:
- مامان حالش تو همینه. مگه نه بابا؟!
آقای فرهودی خنده ای کرد و سرشو به حالت مثبت تکون داد. که با دیدن نگاه
خانوم فرهودی سرشو به طور مخالف تکون داد.
تودلم برای خودم از دست این ها ریسه می رفتم. اما با اخم خانوم فرهودی
نمی تونستم لبخندی هم بزنم.
#ادامه_دارد