نام تو زندگی من
#پارت_185
آراسب نگاه پر تعجبش رو از در گرفت و به من دوخت.
- چرا در رو نبستی؟
اخمی کردم.
- این طور راحتم. من خونه شما نمیام.
- چرا؟
- ببینید شاید برای شما راحت باشه ولی برای من نیست. نمی تونم تو خونه
کسی باشم که دو تا پسر جوون و مجرد دارن.
آراسب یک تای ابرویش رو بالا داد.
- عجب! ببینم معلوم هست چی داری میگی؟!
- ببینید شما خودتون من رو آوردید تو شرکت می تونید تهمت ها رو از سر من
بردارید.
آراسب تکیه اش رو به بالش پشت سرش داد و نگاهم کرد.
- این درست من تو رو تو شرکت آورده بودم ولی فکر نمی کنی چرا نباید بهت
شک کنم؟ دیشب اون جا چی کار می کردی؟ چرا سر کار نیومدی؟
پوفی کردم و با اخمی نگاهش کردم.
- نکنه شما هم فکر می کنید من متهمم که این حرف ها رو می زنید؟
- ببین آیه ...
از جام بلند شدم و با صدای بلندی رو به آراسب گفتم:
- آیه نه! خانوم ا سفندیاری! همین زود خودمونی شدنتون کار دست من داده.
همین رفتارتون کاری کرده من متهم بشم. متهم به کار نکرده.
#ادامه_دارد