ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_190 دهنم از تعجب باز موند. خدایا این پسره تا خودش رو به من نچسبونه انگار نف
نام تو زندگی من
#پارت_191
پشت چشمی براش نازک کردم که حساب کار دستش اومد.
- تموم نشد صبحونه ی شاهانتون؟
لبخند دندون نمایی زد. خدایا این کجاش به آدم رفته؟!
- نه دیگه آخراشه.
از جام پریدم که لقمه تو گلوش پرید و به سرفه افتاد.
- یک ساعته داری صبحونه می خوری! ای بابا مگه شکم شما چقدر جا داره؟
آراسب که سرفه هاش تمام شده بود اخمی کرد و سینی رو کنار کشید و دست
به سینه نگاهم کرد.
- خب بیا تموم شد.
روی صندلی کنار تختش نشستم که گفت:
- تو می دونی من مریضم باید هوامو داشته باشی؟
اخمی کردم.
- ای بابا. خودتون گفتید از اوضاع خانوادم میگم! شما هم که اصال حرف
نمی زنید!
آراسب خنده ای کرد که با دیدن اخم من خنده اش رو خورد.
- باشه باشه. خوب تو خانواده ما فقط منم ... مامان ... بابا
- آقای فرهودی!
آراسب خنده ای کرد.
- خب چیه گفتم بخندیم!
- بله. کلی خندیدم حالا میشه بگید!
#ادامه_دارد