ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_25 بوی مهربون عزیز رو به ریه هام فرو دادم و به اشووکام اجازه دادم که با خیال
نام تو زندگی من
#پارت_26
خنده ای کردم.
- رس ندید بدید تشریف دارن دیگه!
- این به
ً
رسره اصال دلم نمی شینه.
دست به سینه تکیه ام رو به مبل دادم.
- دل به دل راه داره عزیز. من تعجب می کنم این آقا جون توی این برج غرور
چی دیده؟!
عزیز آهی کشید.
- چه می دونم مادر. این آقا جونت فقط تو زندگیش یک انتخاب خوب کرد.
با یک تای ابروی باال رفته نگاهش کردم.
! -
ً
جدا اون انتخاب چی بود؟
عزیزنیشگونی از رام گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم.
- آی. چی گفتم مگه؟
- خوب دختر، چرا چشماتو باز نمی کنی؟اون انتخابش من بودم دیگه.
اولش با تعجب نگاهی به عزیز کردم. بعد با صوودای بلند شووروع کردم به
خندیدن عز
ً
. واقعا یز راسووت گفته بود. هنوز می خندیدم و به عزیز نگاه می
کردم. داشووت حرص می خورد که سوونگینی نگاهی رو روی خودم احسوواس
کردم. سرمو برگردوندم که دیدم شهاب خیره نگاهش به منه. چ شماش به طور
عجیبی می درخشید. هیچ از اون درخشش چشماش خوشم نیومد. احساس
بدی رو منت قل می کرد. اخمی کردم که شوو هاب روزخ ندی زد. صووورتمو
برگردوندم.
- می گم عزیز!
#ادامه_دارد...
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_26
محمد:
یک بار فازِ نصیحت گرفتم...نتیجه اش شد این.
همزمان از جای خود بلند شدیم.
نمیدانم چرا خرابکاری کردن امینی باورپذیر تر از خرابکاری سه عجوزه بود.
مهدی دنبالهی قدمهایم را گرفته بود و پشت سرم میآمد.
مقابل درِ اتاقِ امینی ایستادم.
خواستم در بزنم که صدایی از طبقه بالا آمد.
تقریبا مطمئن بودم که همه چیز زیر سر عجوزه هاست.
پله هارا که بالا آمدم صدای خش خشی همراه با کشیده شدن تکهای اهنی روی زمین شنیده میشد
دعا دعا میکردم فکرم درست نباشد که اگر باشد...
صدای ساییده شدن لولای در تارهای عصبی ام را دینگ دینگ پاره میکرد.
با صحنه ای مواجه شدم که خودم هم دلم برایشان سوخت.
رایانه و سیستم روی زمین افتاده و تقریبا جرغاله شده بود.
گویی با بمب منفحر شده باشد.
اشارهای به صحنه روبهرو کردم.
_اینجا چه خبره؟
علی در حالی که لبش را با دندان میجوید گفت.
_دستم خورد به ماگ...قهوه ریخت رو سیستم... اتصالی کرد...بعدم ترکید.
به همین راحتی
شاید برای شما این اتفاق یک امر طبیعی باشد ولی برای ما یک معضل بزرگ است.
زمانی که تمام اطلاعات دود میشود و به هوا میرود...
کامیار هارد سیستم را به سمتم گرفت.
_کاملا سوخته.
_بعله از دودش معلومه...یادم بندازید براتون بازداشتی رد کنم آقایون.
بدون هیچ تعجبی ایستاد.
_شرمنده محـ... آقا محمد
دیگه تکرار نمیشه.
_امیدوارم...با سرهنگ هماهنگ میکنم که برید اداره... دیگه اینجا کاری نیست.
مریـم:
در شیشهای کافیشاپ را باز کردم و داخل شدم.
نگاهم را چرخاندم.
دستش را بالا آورد و تکان داد.
لبخند زدم و به طرف میز رفتم.
صندلی را عقب کشیدم و رویش نشستم.
_سلام نورا شره
_علیک سلام مریم خله
_چی میخوری بانو؟
ابروهایش را تابهتا کرد.
_اومممم یه هویج بستنی بسه...زیاد ولخرجی نکن. البته بماند که قرارمون شام بود... نه این هله هولهها
دستانم را زیر چانه گذاشتم.
_چشمممم.
زن داداشِ خودمی دیگه...چه کنم
با مشت زد به دستم.
_عه چرا اینطوری میکنی؟
بد میکنم تو این بی شوهری داداشمو میندازم بهت؟
_اولا بله...شما بیخود میکنی
دوما خان داداش شما گند اخلاقه کسی زنش نمیشه.
پوکر فیس نگاهش کردم.
_ من بودم اولین جلسهی خاستگاری باهاش دل و قلوه رد و بدل میکردم؟/:
تازشهم تو خودت گند اخلاق تر از محمد حیدری
خودم هم فهمیدم بدجور گند زدم...
میان سکوتی که حاکم شده بود ناگهان گفت
_مگه اسمس محمد حیدره؟
_یه دفعه مهم شد برات؟
سرش را برگرداند.
_اصلا به من چه
_خودمونیما رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون...
_خجالت بکش دختر
بلند شو سفارش بده خب...
نجلا:
_سرگرد کجایی؟
هوی کسی تو این آشغال دونی نیست؟
_چرا داد میزنید خانم؟
دست به سینه روی مبل نشستم.
_تقصیر خودته
_حرف حسابتون چیه؟
_حوصلهام سر رفته
_باغ به این درندشتی برا چیه پس.
روبهرویش ایستادم.
_چرا مستقیم نگاه نمیکنی حرفتو بزنی؟
_بله؟
_گفتم چرا هرجایی رو نگاه میکنی جز صورت من؟اینطوری معذب میشم
انگشتش را به سمتم گرفت.
_حس شما مهم نیست...قرارم نیست تو این خونه احساس راحتی کنید پس بهتره همین معذب بودن تا آخر باشه.
بعدشم...راحت بودن من چه ربطی داره به حوصله شما؟
دندانهایم را روی هم فشار میدادم و حرص میخوردم.
_فک میکردم فقط دخترا میتونن امل باشن؛ ولی انگار امل بودن پسرایی مثل تو شدتش بیشتره...
اخلاقش کاملا تغییر کرده بود...آرام بود.
شاید هم خودش را آرام نشان میداد.
در هرحال اعصابم را خطخطی میکرد.
بہ قلــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16721245979087
✨✨✨✨✨✨✨✨