نام تو زندگی من
#پارت_52
چادرمو مرتب کردم و از ماشین پیاده شدم. عزیز به طرفم برگشت و لبخندی
زد. چشمکی به عزیز زدم و پشت سر آقا جون راه افتادیم. رستوران با صفایی
بود. روی تخت نشستیم. نگاهمو به اطراف چرخوندم. همیشه این جا رو
دوست داشتم. جای سنتی بود. بوی دود قلیون و کباب توی فضا پیچیده بود.
نگاهی به آقاجون کردم که مشعول حرف زدن با عزیز بود. بعد از سفارش غذا
از جام بلند شدم که نگاه عزیز و آقاجون به من افتاد.
- میرم دستامو بشورم.
عزیزلبخندی زد.
- برو عزیزم زود برگرد.
لبخندی زدم و بدون حرف دیگه ای به طرف جای مورد نظرم رفتم. هر وقت به این رستوران می اومدیم جای مخصوصی داشتیم. کنار دو درخت که جوی
آبی از بین اون ها رد می شد ایستادم.
دستمو توی آب فرو کردم. سردی آب
باعث شد بلرزم. آب سرد رو به صورتم پاشیدم که با صدای خنده ی چند نفر
دستمو از آب بیرون کشیدم و به طرف اون ها برگشتم. نگاهم به دختر پسر هایی افتاد که با تمسخر نگاهم می کردن. دختر سیگار رو از دست پسر گرفت و به
لبش نزدیک کرد.
- چیه؟به چی نگاه می کنی؟
سرموبا تأسف برای دختر تکون دادم. دختر دیگه ای خنده ای کرد و سیگارو
از دست دوستش گرفت.
- شنیدم چادری ها آدما رو سر به راه می کنن درسته؟!
هردو دختر خنده ای کردن که دختر اولی ادامه داد:
#ادامه_دارد...